فقط یه عکسه اما فقط یه عکس نیست.
از خودم بدم میاد وقتی پسربچه شش هفت ساله روستایی یا حتی افغان رو میبینم که تو سوز و سرمای زمستون لپاش گل انداخته و با اون قد و قامت ریزه کار بزرگترا رو انجام میده و ما با ماشین گرم و سرحال و تر و تمیز وقتی داریم به مهمونی میریم یا سیر و پر از مهمونی برمیگردیم از شیشه اتومبیلمون او رو میبینیم که توی زباله های سطل بزرگ شهرداری دنبال چیزی میگرده یا زباله ها رو تفکیک میکنه یا بیل به دست دنبال ماشین شهرداری میدوه . از خودم بدم میاد وقتی پیرمردی رو میبینم که جون نداره درست و حسابی راه بره و با اون حالش بساط کنار خیابون انداخته و ناچار فروشندگی میکنه. از خودم بدم میاد وقتی دانش ...