بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

برای باران

یه اتفاق

1390/9/27 10:13
نویسنده : سودابه
1,405 بازدید
اشتراک گذاری

 

مرگ امروز صبح ( چهارشنبه 23/9 ) در کنارم بود . نزدیک اونقدر نزدیک که

تجربه اش کمتر برای آدما

اتفاق میفته . انگار قدمی بیشتر با من فاصله نداشت و چه هول و هراسی

داشت !

یادم آمد که چه قدر دست خالیم . چه بی پشتوانه ! چه بی سرمایه ! دست

خالی با یه عالمه کار نکرده و قرار انجام نداده و عهد وفا نشده . اما

گذشت .گذشت .

در حالی که بی تردید باید همراهش میرفتم . رفت و بهانه ای شد که یادم

باشه در هر لحظه زندگیم میتونه دوباره بیاد و این بار مرا ببرد .

خدایا ممنونم از محبتت . بی اندازه دوستت دارم . بی اندازه . باورم نمیشه که

بین این همه آدم ،صدای منو شنیده باشی . به من توجه کرده باشی . همه

عمرمو اگر شکرگزار همین توجهت باشم، بازم کمه . نه به این دلیل که اجازه

ادامه زندگی بهم دادی . برای این که حس کردم منو نادیده نگرفتی . دیگه

قرارامو با تو با دلم با زندگی از یاد نمیبرم .اینا رو نوشتم که یادم باشه و یادم

نره  که . . .  

دلم میخواد وقتی میام پیشت از خودم شرمنده نباشم .

با همه وجودم دوستت دارم.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

ونوس
27 آذر 90 18:58
سلام
خیلی متاسفم وخوشحال که هرچی بوده بخیرگذشته
اما ایم خیلی خوبه که یادمرگ همیشه با آدم باشه
دوست خوبم اگه دوست داشتی بهم سربزن
سلامت باشی


مرسی از محبتت دوست بسیار خوبم .
معصومه
27 آذر 90 19:51
سلام
محفل آریائی تان طلائی ؟ دلهایتان دریائی

شادیهایتان یلدائی ؟ پیشاپیش مبارک باد این شب طولانی


بسیار سپاسگزارم .برای شماهم مبارک باشه و خوش بگذره.
مامان گیسو
29 آذر 90 2:32
سلام سودابه جونم چی شده ؟ مردم و زنده شدم که تو رو خدابرام بگو منتظرم
مهرانه
30 آذر 90 9:42
سلام سودابه جون چی شدی . چندوقتی فرصت نکردم بهت سربزنم . خدانکنه اتفاقی برات بیفته . چی بود مساله . بهم جواب بده؟


سلام عزیزم . مرسی از محبتت . چیزی نبود به خیر گذشت.بازم ممنون.
مامان پریسا
6 دی 90 11:50
سلام بلا دور باشه.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد