بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای باران

یاد باد آن روزگاران یاد باد

د یروز داشتم عکسای چند سال قبل باران رو میدیدم . منو برد به اون روزا .   بچه ها چه قدر زیبا و دوست داشتنی هستن .   آدم از دیدنشون سیر نمیشه . خدا کوچولوهاتونو براتون حفظ کنه .   گفتم چند تایی از اون   عکسا رو بذارم  تا برای باران خانمم اون روزا یاداوری بشه .   گرچه خاطرات اون روزا برای باران   فقط شیطنته و بس.         به ادامه مراجعه کنید.       دوست داره لباسهای مختلف رو امتحان کنه .               به مامان کمک میکنه!!!   &n...
30 مهر 1392

باران و مهر

  باران خانم امسال به یه مهد دیگه میره . به دلیل تغییر محل زندگیمون   من هم امسال مدرسه مو  تغییر دادم و به مدرسه ای اومدم که درست کنارش یه مهد خیلی خوب داره .   با دوستان و همکارای خوبی اینجا آشنا شدم و این خب برای اولین روزای تجربه محیط تازه فاکتور خوبیه .    مهد باران از نظر محیطی از مهد سال قبل خیلی بهتره اما باران هنوزم یاد خانم آدینه و خانم الوند میکنه    و البته خودمم همین طور .     چند تا از عکسای این مدت خانم خوشگله و برادرشو میذارم تا براشون یادگار بمونه .        بقیه عکسها رو در ادامه مطلب ببینید.       ...
30 مهر 1392

عکس

چند تا عکس از باران گلم   وچند تا عکس از اتاق ارغوان جون و   لوازم خوشگلی که مامان خوبش و مامان بزرگ عزیزش براش تهیه کردن .         پاییز 91  توی بنگاه املاک وقتی دنبال خرید خونه بودیم. خونه عمو حسن با هستی و پارسا جون                       ...
23 تير 1392

سفر شهریور

اینم عکسای باران خانم که قولشو داده بودم . مربوط به تولدش ، امسال                                                                                                      در  ادامه ببینید. یه روز سرد  یه سفر یک روزه  داشتیم به اصفهان . توی آبان گمونم بود . به اون ژست معصومانه نگاه نکنید . اصل موضوع اینه . . .    ...
12 دی 1391

سفر دو روزه اصفهان

    پنج شنبه پانزدهم تیر ماه  یه سفر دو روزه به اصفهان داشتیم . صبح زود از جلوی منزل پدری حرکت کردیم . دو تا ماشین بودیم . یکراست رفتیم فریدون شهر دیدن عمه آمنه - عمه بزرگم که مدتیه کسالت دارن - عمه منزل پسرشون آقا مجتبی زندگی میکنن. پسر عمه برای کاری به تهران اومده بودن اما خانمشون و پسرشون منزل بودن و خیلی به ما محبت کردن . ناهار رو خوانسار خوردیم . بعد برای دیدار اقوام پدری که البته دیگه تعداد کمی از اونها در روستا موندن و فقط ییلاقی اونجا اقامت دارن ، به روستایی که پدرم در اونجا متولد شدن رفتیم . فرخنده جون ، دختر عموم و دخترای خونگرم و مهربونشون رو دیدیم . شبونه به طرف اصف...
31 تير 1391

مهمان مدرسه مامان

  سه شنبه ها من دو ساعت کلاس دارم . از اونجا که قرار بود بعد از کلاس یکسره با بابا جایی بریم باران جون همراه مامان شد . دانش آموزهای مامان منتظر باران بودند . روی تابلو براش خوشامد گویی  نوشته بودند و کلی به باران محبت کردند . باران هم همه رو به یه کیک خوشمزه دعوت کرد . البته زحمت خریدش روسمانه جون کشید . خیلی خوش گذشت گرچه باران کمی بی قراری می کرد و نمیخواست بمونه . پیش از رفتن سه تا عکس هم توی مدرسه مامان گرفت . ببینید . بعد هم یه سر به فروشگاه شهروند زدیم . قصد خرید خاصی نداشتیم اما به نظر می رسه باران کلی خرید داشته .   ...
10 ارديبهشت 1391

عکس

روز یازده فروردین ساعت دو نیم مقابل دبیرستان البرزتوی ماشین چشم انتظار اومدن عرفان جون بودیم .او که رسید ، به همراه هم به کاخ گلستان رفتیم . خیلی شلوغ بود . از شهرهای دیگر بازدید کننده های بسیاری اومده بودند . به خودمون گفتیم که ما هم عجب وقتی رو برای بازدید دوباره از کاخ گلستان در نظرگرفتیم ها.باران جون که بیشتر از فضای آزاد و گردش لذت می برد . ما هم کلی بلیط خریدیم که تعدادیش روی دستمون موند اما خب خوش گذشت .   این عکس از موزه مقدم  حس خاصی به من داد . ابزار و وسایل کار استاد  مقدم  رو نشون میده و اون کلاه که تقریبا در بیشتر عکسای موزه روی سرشونه . سفره هفت ...
15 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد