بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

برای باران

عکس

    دوستان خوبمون از ما عکس خواسته بودند . یه دنیا سپاس از توجه و مهربانی شما . این هم چند تا از عکسای باران خانم .   باران خانم در حال ذکر گفتن و نماز                                      باران گل ما و علی جون باران . . . باران و وا ی ی ی ی ی ی. . . باران و . . . خودتون ببینید دیگه . باران خانم در شهر کتاب            &nb...
10 مهر 1390

سه حکایت

      کوهنوردی میخواست از بلندترین کوه بالا برود... او پس از سالها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود. شب، بلندی های کوه را تماماً در برگرفته بود و مرد هیچ چیز را نمی دید. همه چیز سیاه بود و ابر روی ماه و ستاره ها را پوشانده بود. همانطور که از کوه بالا می رفت، چند قدم مانده به قله کوه، پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد، از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید و احساس وحشتناک مکیده شدن به وسیله قوه جاذبه او را در خود می گرفت. همچنان سقوط می کرد و...
5 مهر 1390

زبان مادری

    خب نمیدونم چه طور و با چه عنوان و کلمات خاصی آغاز کنم اما میدونم که زبان پارسی رو خیلی دوست دارم و مثل همه مردم دنیا روی زبانم که زبان آبا و اجدادیم هست ،بسیار حساس هستم . بیشتر به این دلیل که آموزگار هستم این وظیفه را در وجود خود احساس میکنم که روش درست ادای کلمات را بیابم و بیاموزم و بیاموزانم . دیر جنبیده ام آری میدانم اما خب دیر بهتر از هرگز است . امشب در اینباره جدی شدم و پیگیر خواهم بود . در انتهایی ترین قسمت گوشه چپ وب دخترم ، کمی بعد از کلمات و جملات آسمانی دکتر شریعتی که شیفته جاودانه دانش و درایت و کلمات ناب و علم و عمل همزمان او در زندگی کوتاهش هستم ، هر رو...
31 شهريور 1390

شهریور و . . .

                                                                                                          توی این مدت و در واقع...
27 شهريور 1390

سپاس

  درود و سپاسسسسسسسسس   درود و یه دنیا سپاس از محبت و مهربانی دوستای خوبمون که نگران حال باران عزیز ما بودند و جویای سلامتی اش شدند. این روزا متاسفانه کمی سرمون شلوغه  و فرصتی جز برای گذری کوتاه و سر زدن به وب باران ، پیش نمیاد. از همه شما مهربونا بی اندازه سپاسگزارم و برای وجود گل خودتون و کوچولوهای نازنینتون از ته قلب سلامتی و شادی و دل خوش و همه چیزای خوب دنیا رو آرزو میکنم. غم و غصه و ناراحتی و بیماری برای همیشه از وجود گلتون دور باشه .   ...
15 شهريور 1390

در بیمارستان - یکشنبه 30 مرداد

باز امروز از حدود ساعت 8:30 در بیمارستان بودیم . متاسفانه دکتر در مطب خودشون و در کلینیک فقط ویزیت میکنند . ناگزیر باران خانم رو بردیم بیمارستان . صبح دیدنش و حدود ساعت 1 دوباره توپ کوچولوی باران جون رو  مثل دفعه قبل بعد از بیحسی موضعی در آوردن. قبلا به همسرم گفته بودن که در دو مرحله این کار رو انجام میدن . با وجود بی حسی بارانم خیلی درد کشید. به خاطر یکی دو تا توده کوچکی که داخل کیسه بود ناچار شدن کمی هم در محل شکاف ایجاد کنند تا خارج بشه . نتیجه تست پس از چهار روز خوب بود و هیچ نوع باکتری مشاهده نشده بود . این توده رو هم به آزمایشگاه دادیم .قبل از شروع کار دکتر باران داشت شعرهای کت...
30 مرداد 1390

در بیمارستان - یکشنبه و دوشنبه 23 و 24 مرداد 90

    دختر کوچولوی ما به قول دکترش یه توپ کوچولو زیر بغلش داشت که مربوط به واکسن بدو تولدش بود . دکترش میگفتند از هر ٥ نوزاد در یکی به این صورت بروز میکنه و طبیعیه اما دخترگل ما باید همون چند ماه اول زندگی نازنینش و یا حداکثر تا پایان سال اول از این توپ راحت میشد اما سر باز نکرد و نشد. مدام تحت نظر پزشک متخصص اطفالش دکتر ثقفی بود . با صلاحدید ایشون در آخرین ویزیت گفتند که بهتره اونو در بیاریم . یکشنبه از حدود ساعت ٢ بعداز ظهر تا ٩ شب من و همسرم و بارن خانم درگیر معاینات تکمیلی برای آسوده شدن خیالمون بودیم . دکتر لاهیجی متخصص و جراح دست دخترم رو دیدند و برای بررسی و درمان دقیق تر دکتر ...
27 مرداد 1390

تابستان 90 و خاطره ها و عکسها

           شنبه اول مرداد صبح زود بعد از نماز صبح، من و بابا تو دختر گلم رو حاضر کردیم و چمدان و وسایل سفر رو به کمک عرفان عزیزم توی ماشین گذاشتیم و راه افتادیم . مقابل منزل مامانی توقف کردیم تا دایی جون هم مسافراشو سوار کنه و راه افتادیم . مقصد ویلای باصفای رامسر بود که از طرف محل کار مامان بهمون داده بودند . جای بسیار باصفا و تر و تمیزیه . همه نوع امکانات و لوازم منزل در اون جا فراهمه. حیاط باصفا و بزرگ و سرسبزی هم داره . تا چهارشنبه صبح که از اونجا برگشتیم ،چند روز خوب رو  با کلی خاطره خوب پشت سر گذاشتیم و  به دعوت عمو که ب...
19 مرداد 1390

قلاب بافی

    دختر عزیزم :  نمیگم همه دخترا باید با هنر های دستی آشنا باشند اما حتی در شلوغترین و پرکار ترین روزای زندگی هم گاهی انجام کارهای دستی کمی از آشفتگی های ذهن آدم رو آروم میکنه . خوب یا بد ،من دلم میخواد دخترم بانویی تحصیلکرده و شاغل باشه و در کارهای تخصصی خونه هم رو دست نداشته باشه . تحصیل و شغل دلیلی نداره مانع کدبانو بودن آدم باشه . من  این ور و اون ور  دیده و شنیده ام که خانمها در مصاحبه ها و گفت و گوهاشون میفرمایند که من خانم خونه نیستم . یا از کارای خونه سر در نمیارم و یا فقط غذاهای چینی بلدم و . . . نمیخوام تو دختر خوشگلم از این دسته ...
9 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد