بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

برای باران

در بیمارستان - یکشنبه و دوشنبه 23 و 24 مرداد 90

1390/5/27 11:02
نویسنده : سودابه
2,376 بازدید
اشتراک گذاری

 Divider Graphics and Scraps

 

دختر کوچولوی ما به قول دکترش یه توپ کوچولو زیر بغلش داشت که مربوط به

واکسن بدو تولدش بود . دکترش میگفتند از هر ٥ نوزاد در یکی به این صورت

بروز میکنه و طبیعیه اما دخترگل ما باید همون چند ماه اول زندگی نازنینش و یا

حداکثر تا پایان سال اول از این توپ راحت میشد اما سر باز نکرد و نشد. مدام

تحت نظر پزشک متخصص اطفالش دکتر ثقفی بود . با صلاحدید ایشون در

آخرین ویزیت گفتند که بهتره اونو در بیاریم . یکشنبه از حدود ساعت ٢ بعداز

ظهر تا ٩ شب من و همسرم و بارن خانم درگیر معاینات تکمیلی برای آسوده

شدن خیالمون بودیم . دکتر لاهیجی متخصص و جراح دست دخترم رو دیدند و

برای بررسی و درمان دقیق تر دکتر امیری متخصص بیماریهای عفونی رو

معرفی کردند . با معرفی نامه ایشون دکتر امیری رو که بسیار مهربان و خوش

اخلاق بودند رو در مطبشون دیدیم . بماند که باران خانم ما چه قدر شیرین

زبونی کرد و سر همه رو با حرفای قشنگ و بانمکش گرم کرد. توی مطب یه

پسر کوچولوی پنج ساله به نام امیر علی بود که خیلی آروم بود و باران همه

تلاشش رو کرد تا بالاخره او رو به حرف آورد . مادر امیر علی میگفت که پسرش

یه برادر دوقلو داره که الان همراهشون نیست و امیرعلی دلتنگ اونه و فقط با

او حرف میزنه اما من که طلا خانم خودم رو میشناختم ،مطمئن بودم که بالاخره

با هم دوست میشن . روش باران خیلی جالب بود . رو به امیر علی حرف میزد

دون این که زیاد به او نگاه کنه و مثلا میگفت :اینا وسایل منه . کسی نباید

وسایل منو به هم بریزه . این کارو نکنی ها . اون کارو نکنی ها . خانم منشی

بسیار خوش اخلاق دکتر به بچه ها چند تا هدیه داد و باران هم با هدیه هاش

مشغول نقاشی شد و با انجام هر کار تازه کمی هم فاصله اش رو به امیرعلی

کم میکرد . براش نقاشی میکشی و بهش نشون میداد و به مامانش و

میگفت .: مامانش ، نقاشی منو بهش نشون بده .

 

و خلاصه کار به جایی رسید که امیر علی براش نقاشی کشید و رنگ کرد و

باران هم برای او . دکتر امیری هم که گویا صدای باران رو میشنیدن از خوش

زبونی باران خوششون اومده بود . شب که به خونه برگشتیم باران خسته تر از

همیشه زود خوابید . دکتر صبح حدود ساعت نه خواستند که در درمانگاه

اورژانس بیمارستان آراد باشیم . حدود ساعت ده باران رو به اتاق بردند و دیگه

نگم که با وجود بی حسی موضعی دخترم چه قدر گریه کرد و چه قدر ما رو

ناراحت کرد . تموم طول راه تا خونه رو دست در گردن من انداخته و حاضر نبود

جدا بشه . آروم که شد ،براش توضیح دادیم که دکتر به او کمک کرده و او رو

دوست داشته که نخواسته باران جون بیشتر از این درد بکشه و ناراحت بشه

 و  . . .

خاله جون و دایی جون بلافاصله به دیدنش اومدند . و بقیه هم که تازه از موضوع

باخبر شده بودند تماس گرفتند و حال باران رو پرسیدند که از همه شون

سپاسگزاریم .

 راستی یازدهم این ماه هم تولد من بود که با حضور همیشگی و سرشار از

محبت خانواده ام به یاد ماندنی شد.٢٥ مرداد سالگرد ازدواج حامد عزیز و مریم

جون و همین طور تولد سارای گلمه . سه شنبه شب منزل خاله بودیم . خاله

جون دو تا کیک خوشمزه برای سالگرد ازدواج پسر و عروسش گرفته بودند .

کلی هم خاطرات رو زیر و رو کردیم . چهارشنبه شب هم منزل محبوبه عزیزم

بودیم برای تبریک تولد سارای گلم . خیلی خوش گذشت . امیدوارم توی همه

خونه ها همیشه شادی برقرار باشه .

چند تا عکس هست که در پست بعد میذارم .  

Divider Graphics and Scraps

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان جون
28 مرداد 90 14:51
سلام مامانی
انشاله که مریضی بدور باشه
وتن دخمل خوشکلت همیشه سالم باشه
درضمن تولدتون هم مبارک باشه وسایه تون همیشه بالا سر خانواده باشه


یه دنیا سپاس از مهربانی شما.
ثمين
28 مرداد 90 18:36
سلام عزيزم. ماشاله چه دخمل نازي! زنده باشه.
با افتخار لينك شديد. فقط اگه ممكنه اسم وبم رو "دنياي نفيس" بذاريد. ممنون ميشم.
اگه درخواست هر نوع تم واسه تولد داشتيد در خدمتم!
موفق باشيد


خیلی از محبتت سپاسگزارم.
مریم
30 مرداد 90 12:03
سلام عزیزم خدارو شکر به خیر گذشته
امیدوارم زود زود خوب بشه
تولدتون مبارکهههههههههههههههههههههه


خیلی از توجه و محبتت ممنونم.دیانا جونو ببوس.
مامان زهرا نازنازی
31 مرداد 90 1:39
ببخشید من اطلاع نداشتم

باید زودتر میومدم

امیدوارم زوده زود خوب بشه


ممنون از مهربانیت عزیزم.
لادن
1 شهریور 90 17:46
سلام سودابه جون. ممنون از محبتت. من هم با خوشحالی لینکتون کردم. دختر ماهت رو ببوس


سپاس از مهربانی و هنر و وبلاگ زیباتون.
فرشته مامان امیر طاها
3 شهریور 90 23:17
اخی سودابه جون .... مگه باران مشکلش چی بود ... خیلی ناراحت شدم ان شااله که بلا ازش همیشه دور باشه و زود زود خوب و سرحال بشه کوچولوی باهوش و نکته سنج و حساست
ببوسش حسابی


مرسی از توجه و محبتت عزیزم.
لادن
9 شهریور 90 16:15
سلام سودابه جون. ممنون از محبتت عزیزم. عید شما هم مبارک. امیدوارم همیشه شاد باشی در کنار دختر عزیز و قشنگت


با استفاده از بهترینهای همیشه بهترین وب تو عزیزم ، همه خونه ها شیرین و با صفاست . خسته نباشی.
عسل
9 شهریور 90 20:27
سودابه جان زیاد نگران نباش مشکل بزرگی نیست ان شالله زود زود درست میشه عزیزم
مرسی که بهم سرزده بودی
قربونت برم روی ماه کوچولوتو ببوس


سپاس از مهربانیت عزیزم . شاد باشید.
مامان مریم
9 شهریور 90 23:53
سلام بارانی.بلا به دور انشالله.امیدوارم همیشه سلامت باشی وتندرست.هیچ وقته هیچ وقت دیگه سراغ دکتر مهربون نری.مرسی از مامان باران که به ما سرزدید.از دوستی با یه باران قشنگ دیگه ویه مامان باران دیگه خوشحالیم.


سلام . مرسی از مهربانیتون . باران کوچولو رو ببوسید.
مامان امير محمد
13 شهریور 90 11:24
سلام مامان باران جون خوبي گلم ؟
حال فرشته كوچولوي ما چطوره ؟ ببخشيد من مدتيه خيلي گرفتارم ونتونستم به وبلاگ خوشكلتون سر بزنم ، از خدا مي خوام كه هميشه رو لباي فرشته كوچولوي ما خنده باشه ومريضي ازش دورباشه .
تمامي مناسبت ها رو هم بهتون تبريك مي گم .هميشه شاد باشيد


سلام . مرسی از مهربانیتون. ان شااله خیر باشه . شاد باشید.
مامان سانای
24 مهر 90 8:55
ایشالله همه بچه ها سالم باشن
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد