بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

برای باران

عکس به جبران تاخیر یکی دو روزه

این چند تا عکس مربوط به چند ماه اول زندگی دختر خوشگلم در کنار ماست.                                                                                                ...
12 بهمن 1389

ثروت کوروش

ا ین عنوان یه مطلب جالب درباره کوروش کبیر بود که در شماره اخیر دانستنیها آمده. با کلی کنجکاوی به سراغش رفتم. نوشته بود کوروش همیشه پس از پیروزیهایش همه غنایم رو به تمام بین مردمش تقسیم میکرد و چیزی برای خود بر نمیداشت.یه روز پادشاه لیدی او رو نهی میکنه که چرا برای خودت چیزی بر نمی داری و کوروش جواب میده : خب اگر این ثروت رو برای خودم برمیداشتم ُچه قدر بر ثروتم افزوده میشد؟ پادشاه لیدی یه رقمی رو میگه و کوروش پس از کمی فکر به جارچی ها میگه که به مردم خبر بدند که کوروش برای کاری به پول نیاز داره . جارچیها خبر میدند و مردم هرچه داشته اند می آورند. بعد کوروش می خواد که اونا رو بشمارند. چنین ...
12 بهمن 1389

باران بهاری مامان و حکایت قربون دست و پای بلوریت . . .

باران خانم در حال حاضر دو سال و دو ماه و پنج روزشه و خب از آنجا که بین همه ماما ن ها   یک بیماری خوشایند مسری ،همیشه شایعه طوری که خاله سوسکه هم از اون بی نصیب نمونده ،از قضای روزگار ما هم همه علم و نبوغ و استعداد مثبت بشری رو در فرزندمون نهفته یافته ایم و البته لازمه که اضافه کنم یه چشمه هایی هم به چشم تیزبین مادرانه خود مشاهده کرده و کلی هم اسپند دود کرده ایم.حالا دیگه تا در آینده چه شود و چه در تقدیرمان باشد ،خدا میدونه و بس. اما از شوخی گذشته باران خانم ما چند هفته ای است که بر مهارت روشن و خاموش کردن کامپیوتر منزل و گذاشتن و برداشتن سی دی ،مهارت کنترل و توقف و جلو عقب کردن فیلم رو هم اضافه کرده . اغلب وقتی قراره کاری ...
6 بهمن 1389

بهانه ای برای آغاز....و چه شیرین بهانه ایست.خدایا تورا سپاس

بهانه   ،باز شدن   یه پنجره تازه ست به خونه کوچک   ما. تولد یه ستاره روشن و پرنور که قراره به لطف خدا تا همیشه ی   زندگی ما   در آسمون آبی   خانه مان بدرخشد و نور افشانی کنه.اگه می شد و آماده نوشتن بودم شاید بی فاصله پس از آمدن باران خانم به خانه   ،نوشتن   به بهانه شیرین حضور او را آغاز می کردم اما خب ،دست دست کردن و امروز و فردا راه انداختن هم دلایل خودش رو داشت که اگه فرصتی باشه خواهم گفت. بالاخره آخرین روز دی ماه سال ۸۹   از راه رسید   .باران مثل همیشه برای پدر و برادرش   شیرین زبانی می کردو من پای کامپیوتر مشغول انجام کارهام بودم و صدای ظریفش ...
6 بهمن 1389

حرف حساب

اولین عروسک باران خانم یه نی نی خوشگل بود که باران خانم به پیشنهاد مامانیش اون رو علی صدا کرد. جالبه که هنوز هم اونو از همه عروسکاش بیشتر دوست داره . البته علی جون دست و پای درست و حسابی دیگه نداره اما دختر ما حسابی باهاش مهربونه و به اون رسیدگی میکنه. چند روز قبل فکر کردم یه عروسک با همون چهره بخرم و لباس علی رو تنش کنم تا خوشحالش کنم . برای این که مزه احساس باران هم دستم بیاد ،پرسیدم : باران جان دوست داری دست و پای علی جون رو درست کنم ؟ همون طور که داشت غبار ناپیدای روی لباس علی جون رو پاک میکرد ،بی اون که نگاهی به من بندازه گفت: نه همین جوری دوستش دارم. راستش لبخند چشم انتظار روی لبهام جمع شد  ...
4 بهمن 1389

واما چه طور شد که این طور شد؟...

فکرش از همون اوایل تولد باران یه گوشه خیالم جا خوش کرد ولی راستش رو بخواهید آنقدر از این وبلاگهای مامانی دیده بودم که دلمو یه جورایی زده بود .دلم میخواست یه چیز متفاوت داشته باشم که هم یه دفتر خاطره برای خانم خوشگلم باشه و هم زیادی لوس نشه. به قول یه عزیزی قدیمی ها آن قدر دربند ادب و احترام به بزرگترها و حرف این و اون بودند که از آن سوی جاده اعتدال می افتادند و امروزیها این قدر . . . که از این سو می افتند . گفتم بذار یه امتحانی بکنیم شاید نه این شد و نه اون و البته هم این و هم اون.    اگه یه وقت من هم احساساتی شدم و داشتم از این ور می افتادم ،یه خبری بدید.   ...
3 بهمن 1389

باغبان گلهای شمعدانی و یادمان بی خزان زندگی ام

چند سالیه که این روزها غم سنگینی ، به دلم چنگ میکشه.افسوس و آهی که شب و   روز با منه ، دوباره پر و بال میگیره   و تا   بیکران احساس مرا به زهر   افسوس و دریغ رفتن او آغشته میکنه.جای جای دلم و خانه   خانه   خیالم،   تشنه   ی    یک لحظه دیدار دوباره ی اوست و   دریغ که جز در یاد ،توان تکرار و شنیدن زنده ی نوار ماندگار صدای او را ندارم. خود را به گرفتاریهای      زندگی سپرده ایم تا چگونه رفتن او را ا ز یاد ببریم اما پرواز معصومانه او در خلوت خیال ...
17 آذر 1389
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد