تولد مامان
چهارشنبه تولد من بود و تو از صبح دهها بار به من تبریک گفتی . مدام هم منتظر کادوها بودی که بازشون کنی . همیشه کادو باز کردنو دوست داری .مامانی و بابایی و خاله جون ، مریم جون و دایی مهربونت هم مثل همیشه در کنارمون بودند . ماه رمضان بود و خب پذیرایی از ساعت هشت و نیم به بعد شروع شد . البته مامانی و بابایی و خاله جون به اصرار عرفان جون و ما زودتر اومدن و با هم بودیم . فیلم دیدیم و صحبت کردیم . تو مثل همه وقتایی که مهمون داریم از همیشه شادتر و شیطون تر بودی . دو سه روز پیش برای یکی دو روزی بد حال بودی البته پیش دکتر ثقفی رفتیم و گفتند که چیز مهمی نیست و لازمه که کمی استراحت کنی که خب مگه میش...