بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

برای باران

تولد مامان

  چهارشنبه تولد من بود و تو از صبح دهها بار به من تبریک گفتی . مدام هم منتظر کادوها بودی که بازشون کنی . همیشه کادو باز کردنو دوست داری .مامانی و بابایی و خاله جون ، مریم جون و دایی مهربونت هم مثل همیشه در کنارمون بودند . ماه رمضان بود و خب پذیرایی از ساعت هشت و نیم به بعد شروع شد . البته مامانی و بابایی و خاله جون به اصرار عرفان جون و ما زودتر اومدن و با هم بودیم . فیلم دیدیم و صحبت کردیم . تو مثل همه وقتایی که مهمون داریم از همیشه شادتر و شیطون تر بودی . دو سه روز پیش برای یکی دو روزی بد حال بودی البته پیش دکتر ثقفی رفتیم و گفتند که چیز مهمی نیست و لازمه که کمی استراحت کنی که خب مگه میش...
12 مرداد 1391

جعبه کادویی

            دو تا بسته شکلات داشتیم که بالاخره خورده شد . منم از جعبه هاش دو تا جعبه کادویی درست کردم . با کاغذ کادویی و نوارهای رنگی . چند دقیقه ای وقت برد و بالاخره این شد.   عکسهاش در ادامه                  ...
7 مرداد 1391

باران و کمک به مامان

   تابستونه و بساط بلال داغ داغ . ما اغلب بلال رو به صورت بخار پز ، گاهی برای عصرونه و گاهی کنار شام استفاده میکنیم . باران و عرفان بخارپزش رو خیلی دوست دارن . به نظر نمیاد بخارپزش تعریفی از آب در بیاد اما اگه بلال خور حرفه ای باشی ، بخارپزش هم جانانه میخورید . آخه خیلی خوشمزه میشه . اینجا باران خانم گل ما رو میبینید که داره در کندن پوست بلال ها به ما کمک میکنه . کلا به کمک کردن توی کارهای مربوط به پخت و پز علاقه نشون میده . برعکس بچگی های من . دوست داره تخم مرغ ها رو خودش توی ظرف غذا بشکنه . ادویه و نمک به غذا بزنه و خلاصه کمک کنه . اینم عکس لطف دیروزش.   &nb...
4 مرداد 1391

مرغ سوخاری

               اینجا دیگه شده محل یادداشتهایی برای باران و برای مامان باران . راستش از این مرغ سوخاری جالبی که امشب درست کردم ، اونقدر خوشم اومد و اونقدر متفاوت بود که دلم نیومد براتون ننویسم . مرغ را با آب و پیاز خلال شده و دو سه پر سیر و ادویه و نمک و زردچوبه و کاری وآویشن گذاشتم پخت . تقریبا کم آب شد و حسابی پخت . بعد تکه های مرغ رو اول در آرد سفید و سپس تخم مرغ و دوباره آرد ، غلطاندم و توی تابه سرخ کردم . روغن اضافی رو گرفتم و توی ظرف چیدم . خیلی خوشمزه شده بود . جاتون خالی . امتحانش کنید ، مشتری میشید . بی برو برگر...
4 مرداد 1391

پر پرواز

3/5/91 امروز عصر باران یکباره از توی اتاق اومد بیرون و گفت : مامان آخه چرا من نمیتونم پرواز کنم ؟ دلم میخواد پرواز کنم . همه جا رو ببینم . بغلش کردم . بوسیدمش و گفتم : آخه عزیزم ما که بال نداریم . فقط پرنده ها و بعضی از حشرات میتونن پرواز کنن . دوباره گفت : مامان ( با یه آهنگ لوس دخترونه که همیشه وقتی از تعجب ما متوجه میشه که خیلی حرف بامزه ای زده ، به خودش میگیره.) آخه چرا ما بال نداریم ؟ من آخه دوست دارم پرواز کنم . خیلی برام جالب بود . این شاید اولین آرزوی احساسی باران بود و برام خیلی جالب بود .   ...
4 مرداد 1391

خبر بد - به یاد عمه جون

    پست مربوط به سفرمونو یکی دو روز بعد از بازگشت ،نوشته بودم اما به خاطر عکسا اونو ثبت موقت کرده بودم . تا این که درست هفته بعد از بازگشتمون ،جمعه شب خبر فوت عمه آمنه عزیزمون رسید و کلی ناراحتمون کرد . درست یه هفته قبل ما او رو دیده بودیم . کلی عکس با هم انداختیم . عمه به نظر سرحال می اومدن اما خب . . . فقط خدا رو شکر میکردیم که پیش از رفتنشون تونستیم ایشونو ببینیم .  از خدای مهربون برای عمه عزیزم آرامش و سعادت اخروی آرزو میکنم . همون شب که خبر رو شنیدیم ،دیگه دست و دلم به کار نمی رفت . پای اجاق ایستاده بودم و به غذا رسیدگی میکردم اما اشتهام برای شام یکباره کور شده ب...
31 تير 1391

سفر دو روزه اصفهان

    پنج شنبه پانزدهم تیر ماه  یه سفر دو روزه به اصفهان داشتیم . صبح زود از جلوی منزل پدری حرکت کردیم . دو تا ماشین بودیم . یکراست رفتیم فریدون شهر دیدن عمه آمنه - عمه بزرگم که مدتیه کسالت دارن - عمه منزل پسرشون آقا مجتبی زندگی میکنن. پسر عمه برای کاری به تهران اومده بودن اما خانمشون و پسرشون منزل بودن و خیلی به ما محبت کردن . ناهار رو خوانسار خوردیم . بعد برای دیدار اقوام پدری که البته دیگه تعداد کمی از اونها در روستا موندن و فقط ییلاقی اونجا اقامت دارن ، به روستایی که پدرم در اونجا متولد شدن رفتیم . فرخنده جون ، دختر عموم و دخترای خونگرم و مهربونشون رو دیدیم . شبونه به طرف اصف...
31 تير 1391

دلمه بادمجان متفاوت و پودینگ خونگی

  این دلمه رو شب جمعه این هفته برای اولین بار درست کردم . مواد دلمه که همون همیشگی هاست . برنج که من پختم با نمک و کمی روغن . لپه پخته ، گوشت چرخ کرده که به پیاز سرخ شده اضافه کردم و زرشک و رب گوجه و برنج و لپه و جعفری خردشده . بعد بادمجانها رو ورقه ای سرخ کردم و توی ظرف این طوری چیدم و مواد دلمه رو داخلش ریختم و دوباره ورقه های بادمجان رو روی هم آوردم . در ظرف دیگری با رب گوجه و زردچوبه و نمک و کمی آبلیمو ، روی اجاق سس درست کردم و قبل از بستن بادمجانها روی برنج ریختم . ورقه های بادمجان رو خوابوندم و روی ظرف رو فویل کشیدم و توی فر گذاشتم . مهمونامون که تعریف کردن . خوشمزه شده ب...
24 تير 1391

داستان

               شاید شما قبلا این ماجرا رو خونده باشید .من امروز اونو خوندم و نتونستم به سادگی ازش بگذرم . کی میدونه شاید ده بیست سال بعد زندگی بچه هامون اونقدر با مسایل متفاوت دیگه پر بشه که این موضوعات از یادشون بره .به هر حال تکرار این داستانها و شنیدنشون میتونه اگه خوب تربیت شده باشیم ، یه تلنگری به ما بزنه و بیدارمون کنه . دلم میخواد باران توی وبلاگش از این دست داستانها بسیار داشته باشه و بسیار بخونه تا همیشه توی ذهنش بمونه . البته فقط توی ذهن نگه داشتن این قصه ها چاره کار نیست . خدا توان و قدرت و اراده اش رو از ما دور نکنه...
19 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد