بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

برای باران

شهریور و . . .

                                                                                                          توی این مدت و در واقع...
27 شهريور 1390

سپاس

  درود و سپاسسسسسسسسس   درود و یه دنیا سپاس از محبت و مهربانی دوستای خوبمون که نگران حال باران عزیز ما بودند و جویای سلامتی اش شدند. این روزا متاسفانه کمی سرمون شلوغه  و فرصتی جز برای گذری کوتاه و سر زدن به وب باران ، پیش نمیاد. از همه شما مهربونا بی اندازه سپاسگزارم و برای وجود گل خودتون و کوچولوهای نازنینتون از ته قلب سلامتی و شادی و دل خوش و همه چیزای خوب دنیا رو آرزو میکنم. غم و غصه و ناراحتی و بیماری برای همیشه از وجود گلتون دور باشه .   ...
15 شهريور 1390

در بیمارستان - یکشنبه 30 مرداد

باز امروز از حدود ساعت 8:30 در بیمارستان بودیم . متاسفانه دکتر در مطب خودشون و در کلینیک فقط ویزیت میکنند . ناگزیر باران خانم رو بردیم بیمارستان . صبح دیدنش و حدود ساعت 1 دوباره توپ کوچولوی باران جون رو  مثل دفعه قبل بعد از بیحسی موضعی در آوردن. قبلا به همسرم گفته بودن که در دو مرحله این کار رو انجام میدن . با وجود بی حسی بارانم خیلی درد کشید. به خاطر یکی دو تا توده کوچکی که داخل کیسه بود ناچار شدن کمی هم در محل شکاف ایجاد کنند تا خارج بشه . نتیجه تست پس از چهار روز خوب بود و هیچ نوع باکتری مشاهده نشده بود . این توده رو هم به آزمایشگاه دادیم .قبل از شروع کار دکتر باران داشت شعرهای کت...
30 مرداد 1390

در بیمارستان - یکشنبه و دوشنبه 23 و 24 مرداد 90

    دختر کوچولوی ما به قول دکترش یه توپ کوچولو زیر بغلش داشت که مربوط به واکسن بدو تولدش بود . دکترش میگفتند از هر ٥ نوزاد در یکی به این صورت بروز میکنه و طبیعیه اما دخترگل ما باید همون چند ماه اول زندگی نازنینش و یا حداکثر تا پایان سال اول از این توپ راحت میشد اما سر باز نکرد و نشد. مدام تحت نظر پزشک متخصص اطفالش دکتر ثقفی بود . با صلاحدید ایشون در آخرین ویزیت گفتند که بهتره اونو در بیاریم . یکشنبه از حدود ساعت ٢ بعداز ظهر تا ٩ شب من و همسرم و بارن خانم درگیر معاینات تکمیلی برای آسوده شدن خیالمون بودیم . دکتر لاهیجی متخصص و جراح دست دخترم رو دیدند و برای بررسی و درمان دقیق تر دکتر ...
27 مرداد 1390

تابستان 90 و خاطره ها و عکسها

           شنبه اول مرداد صبح زود بعد از نماز صبح، من و بابا تو دختر گلم رو حاضر کردیم و چمدان و وسایل سفر رو به کمک عرفان عزیزم توی ماشین گذاشتیم و راه افتادیم . مقابل منزل مامانی توقف کردیم تا دایی جون هم مسافراشو سوار کنه و راه افتادیم . مقصد ویلای باصفای رامسر بود که از طرف محل کار مامان بهمون داده بودند . جای بسیار باصفا و تر و تمیزیه . همه نوع امکانات و لوازم منزل در اون جا فراهمه. حیاط باصفا و بزرگ و سرسبزی هم داره . تا چهارشنبه صبح که از اونجا برگشتیم ،چند روز خوب رو  با کلی خاطره خوب پشت سر گذاشتیم و  به دعوت عمو که ب...
19 مرداد 1390

قلاب بافی

    دختر عزیزم :  نمیگم همه دخترا باید با هنر های دستی آشنا باشند اما حتی در شلوغترین و پرکار ترین روزای زندگی هم گاهی انجام کارهای دستی کمی از آشفتگی های ذهن آدم رو آروم میکنه . خوب یا بد ،من دلم میخواد دخترم بانویی تحصیلکرده و شاغل باشه و در کارهای تخصصی خونه هم رو دست نداشته باشه . تحصیل و شغل دلیلی نداره مانع کدبانو بودن آدم باشه . من  این ور و اون ور  دیده و شنیده ام که خانمها در مصاحبه ها و گفت و گوهاشون میفرمایند که من خانم خونه نیستم . یا از کارای خونه سر در نمیارم و یا فقط غذاهای چینی بلدم و . . . نمیخوام تو دختر خوشگلم از این دسته ...
9 مرداد 1390

ارزشها و . . .

  ******************************************************** ******************************************************** ********************************************************   پنجم تیر ماه جاری یه مطلبی رو از نیاز روز خوندم که به نظرم جالب اومد و فکر میکنم بد نباشه اگه بعضی حرفا زبان به زبان پخش بشه و همه اونو بشنوند. مطلب رو به طور کامل کپی کرده و تقدیم میکنم.   نمونه هایی از تجاوز در مکان هایی که ارباب رجوع دارند (اعم از دولتی و خصوصی) از خواننده گرامی خواهش میکنم چند دقیقه ای وقت بگذارد و تا آخر متن را ملاحظه فرماید. باور کنید این موضوع،مشکل روزمره همه ما ایرانیان و است و مت...
16 تير 1390

اولین سفر باران به مشهد

  چهارشنبه اول تیر ماه امسال به اتفاق خانواده و با همراهی افتخاری خاله ثریای مهربون و دوست داشتنی با قطار عازم سفر به مشهد شدیم . خاله ثریا چند باری زیارت امام رضا به اتفاق خانواده رو  به خاطر مراقبت از باران گلی ما از دست داده . بابا مهدی به این دلیل و صد البته به دلیل این که همگی ثریا جون رو خیلی دوست داریم ،شخصا از خاله خواست که همراهمون بیاد. خیلی خوش گذشت . به خصوص که هتل محل اقامت ما بسیار به حرم نزدیک بود و البته به بازار . گرچه متاسفانه بازار رضا یک سری اجناس تکراری داره . علاوه بر زیارت که پس از چهار سال خیلی به من چسبید ، استفاده از پارک آبی _ موج آبی _ هم بسیار لذت بخش بود . روز جمعه عرفان و بابا مهدی ع...
6 تير 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد