تولد عرفان
نهم بهمن تولد پسر عزیزمه .
میخوام بگم که نمیتونم برای عشقی که نسبت به
پسرم دارم ، اندازه و عدد و رقمی مشخص کنم . همه امید و آرزو و آینده و
همه زندگی منه . دوستش دارم و تولدشو بهش تبریک میگم .
یه مهمونی مختصر خانوادگی داشتیم .
والدین عزیز من ،خواهر عزیزم ، برادرم و همسر نازنینش ،
محبوبه عزیزم و خانواده خوبش .
خاله طیبه عزیزم و همسر بسیار مهربونشون هم افتخار داده
و آمده بودند . عمو محمود باران جون و دختر عموی عزیزم _ اکرم جون _ و
سپهر و پارسای عزیزم متاسفانه مهمون داشتند . یکی دو روزه که مهمون
دارند . دلم میخواست اونا و مهموناشون که خانواده اکرم جون و در واقع فامیل
عزیز خودم هستند هم باشند که با خبر شدم برنامه ریزی شده آمده اند و
جای دیگری قول داده اند . من هم نخواستم چیزی بگم که در معذورات قرار
بگیرند . اما لطف کردند و شب خودشونو به منزل ما رسوندند .
عمو حسن باران جون هم اتفاقی شب قبلش تماس گرفتن و گفتند که
میخوان منزل ما بیان .من هم از صبح دعوتشون کردم .
روز و شب بسیار خوبی بود .
شب، قبل از شام هم زن عمو طاهره یه سر اومدن . یه هدیه برای عرفان جون
داشتند و تولدش رو تبریک گفتن و متاسفانه برای شام هم نتونستن بمونن . از
همه مهمونای خوبمون سپاسگزاریم که مهمونی ما رو پر خاطره کردند . یه بار
دیگه از طرف خودم و بابا مهدی و باران جون تولد عرفان عزیزم رو تبریک میگیم و
براش از خدای مهربون بهترینهای این دنیا رو آرزو میکنیم .
عکسای تولد رو در پست بعدی خواهم گذاشت .