روز مادر
درود بر همه ماذران مهربان و فداکار در هر گوشه این دنیای بزرگ . روز زن و
روز مادر را به شما دوستان عزیزم و همه خانمها و مادرانی که به ما سر میزنند
،تبریک میگم و براتون بهترینها رو در کار و زندگی آرزو میکنم . به بهانه این روز
خاص یه داستان براتون میذارم که حس و حالتونو عوض میکنه . بالاخره این
چرخ میچرخه و با سرعتی غیر قابل باور -البته اگه شانس بیاریم و زنده بمونیم -
،ما رو جای پدر بزرگها و مادر بزرگهامون مینشونه در حالی که توی خونه دلمون
هنوز همون آدم نشسته با یه دنیا خاطرات و عجیب این که انگار اصلا زمان بر او
نگذشته .
همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام
ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد.
و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.زن دیگری که
بود که 19 سال پیش بیوه شده بود ولی مشغله های
زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط
اوزنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم. مادرم
بانگرانی پرسید که مگر چه شده؟ او از آن دسته
دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست.
به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهدبود که
اگر ما امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل
پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی
بودم. وقتی رسیدم دیدم که اوهم کمی عصبی بود
کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، موهایش
جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای
روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتی
سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته
امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم و آنها
خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اندما به رستورانی
رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت
و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی
خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن
از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با
لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من
کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی
رستوران را میخواند. من هم درپاسخ گفتم که حالا
وقتش رسیده که تو استراحت کنی و بگذاری که
وگفتی صمیمانه داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین
ما رد و بدل نشدبلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری
بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم.
وقتی او رابه خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون
خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم
قبول کردم.وقتی به خانه برگشتم همسرم از من
پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم
تصور کنم چند روز بعد مادر م در اثر یک حمله قلبی شدید
درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که
بتوانم کاری کنم.کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از
به دستم رسید.یادداشتی هم بدین مضمون به ان
الصاق شده بود:نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا
نه ولی هزینه را برای 2نفر پرداخت کرده ام یکی
فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است،
دوستت دارم پسرم.در آن هنگام بود که دریافتم چقدر
اهمیت دارد که بموقع به عزیزانمان بگوئیم که دوستشان
دهیم.هیچ چیز در زندگی مهمتر از خدا و خانواده
نیست.زمانی که شایسته عزیزانتان است به آنها
اختصاص دهید زیرا هرگز نمیتوان این امور را به وقت
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی