بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

برای باران

این مدتی که نبودیم . . .

  اگه بخوام دوباره همه چیزایی رو که در این مدت ازشون عکس و یاد و خاطره ای رو داریم ، با نظم و به ترتیب بنویسم باز تاخیر اتفاق میفته . پس باران خانم شما هم ببخش که با یک کمی تقدم و تاخر موارد رو بنویسم .  اواخر شهریور یه چند روزی رفتیم دبی . چند تا عکس خوشگل باران جون داره که میذارم . یه سری وسایل گریم صورت کودک خریدم و باران خانم  دیگه هر روز از من یه مدل تازه میخواست . از همه اش عکس ندارم اما این یکی دو تا هست که برای باران خانم میذارم  .                                   ...
10 دی 1391

هی وای من

نمیدونم چی شده چه بر سر این بنده آمده که چند وقته همه اش دارم عذرخواهی میکنم . اما دیگه نمیذارم این اتفاق بیفته . غرورمان خدشه دار شد . سپاس از دوستان عزیز و بی اندازه مهربانی که به یادمون هستند . امیدوارم همیشه شاد و خوش و سلامت باشید .  ...
10 دی 1391

بازم پوزش برای این همه تاخیر

  مرسی از حضور همه دوستان عزیزم ، محبتشون و نظراتشون . از آخرین نوشته ها موارد بسیاری هست که خواهم نوشت . از همه مهم ترش مهد رفتن باران خانمه که یکی دو هفته ای بسیار به سختی بود و بالاخره پذیرفتش و امیدوارم خوب پیش بره .  دیگه احساس میکردم که باران به حضور در جمع همسالان نیاز داره و آغاز مدرسه ها بهانه و فرصت خوبی بود . اوایل که بی تابی میکرد ، پشیمون شدم و راستش حتی چند روزی دوباره مهمون مامانیش بود اما یه روز بعد از شروع کار پیش دبستانی مدرسه مون که تقریبا از دهم مهر بود ، بی تابی بچه هایی رو دیدم که برای اولین بار قرار بود چند ساعتی از خانواده دور باشن و همون روز به خودم گفتم ن...
25 مهر 1391

دختر شیرین من

    به بهانه روز دختر میخوام از خدای مهربون برای این که تو رو به ما داد ، سپاسگزاری کنم .  حضورت ، سر و صدات ، خنده های شیرینت ، همه و همه دلمونو پر از شادی  میکنه . وقتی میخندی همه چیز از یادمون میره . بی اختیار لبخند روی لبامون مینشینه و نگاهمون روی تو میخکوب میشه . خدا رو شکر میکنم که تو دختر خونه ما هستی . دختر منی . دوستت دارم عزیزم و امیدوارم همیشه دلت شاد و  لبات پر از خنده باشه .  ...
28 شهريور 1391

آمدم با تاخیر

سلام به همه دوستان بسیار عزیزم .   خیلی وقته نشده به اینجا سر بزنم . سپاسگزارم از محبتتون که به ما سر زدید . عذرخواهی میکنم از این که نتونستم تقریبا از پانزدهم مرداد به اینجا و به شما دوستان خوبم سر بزنم . بازم سپاس از لطف و محبتتون . امیدوارم همیشه شاد و خوش و سلامت باشید . ...
26 شهريور 1391

تولد مامان

  چهارشنبه تولد من بود و تو از صبح دهها بار به من تبریک گفتی . مدام هم منتظر کادوها بودی که بازشون کنی . همیشه کادو باز کردنو دوست داری .مامانی و بابایی و خاله جون ، مریم جون و دایی مهربونت هم مثل همیشه در کنارمون بودند . ماه رمضان بود و خب پذیرایی از ساعت هشت و نیم به بعد شروع شد . البته مامانی و بابایی و خاله جون به اصرار عرفان جون و ما زودتر اومدن و با هم بودیم . فیلم دیدیم و صحبت کردیم . تو مثل همه وقتایی که مهمون داریم از همیشه شادتر و شیطون تر بودی . دو سه روز پیش برای یکی دو روزی بد حال بودی البته پیش دکتر ثقفی رفتیم و گفتند که چیز مهمی نیست و لازمه که کمی استراحت کنی که خب مگه میش...
12 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد