این روزا باران خانم چه کارا میکنه .( قسمت اول )
باران خانم ما این روزا با حوصله و علاقه نقاشی میکشه .و اگه من زمان
نقاشی کشیدن و درس خوندنشو با هم اشتباه بگیرم و مثلا بگم باران جون داره نقاشی میکشه
،در حالی که گلم مشغول درس خوندن باشه ،اعتراض میکنه که :
ـ من دارم درس میخونم . نقاشی که نمی کشم .
عاشق سرکشی به کیف عرفان جونه .گاهی میخونه .خب البته نه همیشه کتابای خودشو میبینید که .
گاهی حتی همون جا میبره و تصویر متفکرانه ای میسازه. به هر کجا یی
سر میزنه.از روی تخت ما خسته نمیشه . خودش میگه :
ورده وورده . کیلو متر شمار به پاش ببندی ُ شب به شب تهران لندن رو نشون
میده از بس .از وخوشش میاد.اما فقط
جلوی خودمون . خیلی که بخواد خودی نشون بده و دلمونو ببره ُ همون طور نشسته
دستی با ناز و ادا تکون میده و زود هم خنده اش میگیره و معمولا اینو اعلام میکنه :
خنده ام گرفت .
از پارسال تابستون از نزدیک با وو آشنا شد.
براش جالب بود. به علاقه ای نشون نمیده. نوشیدنیها بیشتر باب میلش
هستند. همه میگن تقصیر خودمه . چون خیلی طبق جدول و برنامه غذا خوردن رو
براش شروع کرده ام و اجازه نداده ام که با غذای زیاد و بی حساب اون هم از
هر نوع شروع کنه. البته دکتر مهربونش آقای دکتر محمود ثقفی خیلی از رشد باران
جون راضی هستند. نوروز امسال تا غافل میشدیم.گاهی هم
.فضای آزاد و که ببینه ُ دیگه قابل کنترل نیست .
کوچکتر که بود تا میگفتیم بالای چشمت ابروست ُ و باید نازش رو میکشیدیم
یا ناگزیر به توضیح و تفسیر موضوع میشدیم اما حالا خیلی بهتره . از بازیهای مورد علاقه خانم
طلای ( به قول خودش : طلا طلا ی) ماست .گاهی سخت میخوابه و گاهی
سه سوت خوابه. دیگه . . دیگه نخهای قلاب بافی خاله جونو در هم میپیچه
ولی محبت کرده و خودشم راه باز کردنشونو به خاله جون یاد میده :
با قیچی بازش کن . (البته ق دخترمون به گ نزدیک تره .)
مدام میپرسه : مامان تو داری چی کار میکنی ؟
تا میفهمه کاری کرده که نباید میکرده یا وقتی که چیزی میخواد با لبخند شیرینش
میگه :مامان جونم یا بابا جونم . عرفان رو هم بی نصیب نمی ذاره . عرفان
جونم . . . و
در خونه ما از دست باران جان یک لحظه هم آرامش
نداره.به علاقه ای نشون نمیده . عرفان جون اگه در دسترس باران باشه ُ حسابش رسیده است.به و و علاقه نشون میده .اما و
ببینه ُ دیگه تا ادای مامانا رو در نیاره و چیزی ندوزه راضی
نمیشه.گاهی دوست داره بدون این که چیز خاصی نیاز داشته باشه . این جور
مواقع بهونه میاره که : یه چیزی میخوام . به میخوام . و ما رو میبره تا نشون بده که به چی
هست؟به توجه نشون میده و اغلب با موبایل من و عرفان این کارو میکنه
و با کنجکاوی و رضایت به عکسای عجیب و غریبی که انداخته ُ زل میزنه.با دوستاش
( هستی جون و پارسا جون و پویا جون ) گاهی و خب گاهی هم .البته
باران معمولا کسی رو نمیزنه . برعکس بیشتر فاصله میگیره و اگه از بچه ای حساب
ببره به من پناه میاره.تا حالا که نذاشتیم کار به بکشه . به هر حال به گمونم مونده تا از این صحنه ها ببینیم.
که بود ُ تا چهار پنج ماه اول من و مامانی و بابا آرزوی یه ساعت
راحت رو داشتیم.گاهی تا صبح نا چار میشدیم چند بار رو روشن
کنیم و با قیافه راه بیفتیم و همه شهر رو بگردیم تا خانم .البته
همیشه هم موفق نبودیم . گاهی تا پامون به خونه میرسید ُ میشد و باز
و خب باید واونوقت بابا
و من میشدم . گاهی ماشین بابا هم از نفس می
افتاد .صبح هم که بابا ، من باز
.گاهی با خودم می گفتم کاش این مرخصی رو به باباها می دادند . به
آرومی تا خوابش میبرد و تا نگاهم به صورت معصومش می افتاد که در
خواب بود ُ دلم میخواست همه صورتش
رو غرق کنم. خوابش که میرفت من هم ...