بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره

برای باران

تابستانه

1391/4/4 0:43
نویسنده : سودابه
1,856 بازدید
اشتراک گذاری

 م

خب بالاخره میشه یه نفس راحت کشید و تابستان رو باور کرد . اسمش اینه

که معلمها اوایل خرداد تعطیل میشن و خوش میگذرونن . ما که تا بعد از بیستم

خرداد هم همچنان درگیر کارهای مدرسه بودیم . لیستها و کارنامه و لیبل و

تحویل وسایل و شرکت در نظر خواهی نسبتا دقیق و محرمانه درباره طراز دانش

آموزان بر اساس نمرات درسی ، یادگیری ، بروز خلاقیتها و احیانا دانش آموزانی

که از نظر یادگیری ، اجتماعی و یا خانوادگی دچار مشکلاتی هستند که میتونه

روی درسشون تاثیر بذاره .

البته این رتبه بندی و طراز فقط به این بهانه است که سطح کلاسها تقریبا برابر

باشه و معلم بتونه به دانش آموزان بهتر رسیدگی کنه . ناگفته پیداست که اگر

توی یه کلاس سی نفری  ده دوازده تا دانش آموز از این دست باشه هم معلم

کلاس آزار بیشتری میبینه و هم دانش آموزان گرفتار ناگزیر توجه کمتری را

خواهند داشت . سطح درسی کلاس به ناچار افت میکنه و دانش آموز قوی تر

نمیتونه بیش از انتظار کلاس تواناییهایش رو امتحان کنه و پرورش بده . به نظرم

فکر خوبیه اگه درست و منطقی اجرا بشه و البته حتما محرمانه باقی بمونه تا

خدای ناخواسته برچسبی روی دانش آموز خاصی نمونه و دردسر ساز نشه .

طولانی شد .توی روزای آخر باران جون یه روز دیگه هم به مدرسه ما اومد و به

مامانش کمک کرد . چند تا عکس خوشگل هم به یادگار انداخت که در پایان این

نوشته میذارم . این روزا خیلی بانمک تر شده . مثل همیشه و خیلی زیبا از

جملاتی که از کارتون ها و کارته و ارتباطاتش یاد میگیره ،استفاده میکنه . امروز

وقتی خاله جون اومد تا با عرفان مراقب باران باشند ، هنگام خارج شدن از

منزل گفتم باران جون من دارم میرم . تو کاری نداری ؟ همون طور که مشغول

ساختن یه خونه خوشگل برای عروسکاش بود ، گفت : بله کار دارم . این که

خوشحالم که تورو دارم .

وای برگشتم و چند دقیقه دیگه بوسیدمش و بغلش کردم و چی بگم . از این

کارا زیاد میکنه و از این جور حرفا زیاد میگه دخترکم اما این که اونا رو در بهترین

وقت استفاده میکنه برام جالبه .

زیاد از خودش کلمه اختراع میکنه . وقتی با عروسکاش بازی میکنه گاهی در

پاسخ عروسکی به دیگری حرفی رو شروع میکنه و با همون آهنگ شاد یا پر

توقع وقتی کلمه کم میاره کلمات عجیب و غریبی به مم میبافه که برامون

خیلی جالبه . برای همه چیز حتی ظروف ، کوسن ها و حتی مدادها خاخر (

خواهر ) و برادر درست میکنه یا پدر و مادر و خاله و دایی میسازه . دستمال

کاغذی رو از توی محفظه نگهداریش در میاره و اونا رو کنار هم میذاره و در

پاسخ با اعتراض ما میگه این خاخرشه . باید پیش هم باشن . مداد رنگی های

کوتاهتر را از بالا با مداد بلندتر هم قد میکنه و میگه مداد زرده بچه مداد قرمزه

است و مادرش بغلش کرده . برای بازی خیلی به اسباب بازی نیازی نداره . هر

جا که باشه با هر چی حتی قوطی خالی کبریت یه بازی جالب و خانوادگی

درست میکنه . مدتیه که عادتش داده ام که خیلی اتاقش رو به هم ریخته ( به

قول خودش . میگه این جا رو چرا به هم ریخته کردی ؟ به ریخته کردن شده

واژه خودش ) نکنه و اگه میخواد با چند تا وسیله جدید بازی کنه قبلش اونایی

رو که نمیخواد جمع کنه . بیشتر وقتا جمع میکنه و البته گاهی هم میگه من

خسته میشم تو هم باید کمکم کنی .

با پدرش خیلی بازی میکنه . باغ وحش حیوانات اهلی و وحشی اش رو به خط

و پشت سر هم ردیف میکنه . توی خیال خودش یه قصه میسازه و هر جا لازم

باشه ، میگه بابا، بابای من میشه این شیره به دخترش بگه مثلا بیا بریم توی

پارک بازی کنیم یا . . .

تازگی گاهی یه چیزی میخواد که ما انجام بدیم یا بگیم و وقتی میگیم اینجا

نمیشه یا . . . میگه مثلنکی ( همه را با فتحه بخونید.)از بازی با پدرش خیلی

لذت میبره . چون پدرش صداشو وقتی جای حیوانات مختلف حرف میزنه ، عوض

میکنه و اونو به خنده میندازه . خیلی پر توقعه . طوری که گاهی بی جهت به

داد و فریادش میکشه و خسته مون میکنه . مثلا همین الان پدرش داشت

بشقابهای میوه رو می شست و باران گفت بابای من میشه بیای با حیوونای

من بازی کنی ؟ صدای پدرش اومد که اینا رو بشورم بعد میام و حالا باران داره

داد و فریاد و اعتراض میکنه که همون موقع که ازت خواستم باید میگفتی باشه

اومدم . چرا نیومدی ؟البته الان دیگه آروم شده و داره با پدرش بازی میکنه . بله

دیر وقته اما چه کنیم وقتی دو تا فوتبالی توی خونه داریم و چی بگم .

خدارو شکر میکنم به خاطر خانواده خوبی که به من هدیه کرده . برای همه

دوستان بهترینها رو از خداوند مهربان آرزو میکنم .


مدرسه

 

مدرسه

 

مدرسه

 

مدرسه

 

مدرسه

 

مدرسه

 

مدرسه

 

مدرسه

 

مدرسه

 

مدرسه

 

مدرسه

 

ع

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

خاله شيدا
10 تیر 91 11:54
ماشاالله باران جون چه خانمي شده قربونش برم از طرف من ببوسش


مرسی از محبتت عزیزم.
مامان آیلا
11 تیر 91 23:11
خوش بخ حالتون که تابستون دارید . چه خانمی شده این باران جون


مرسی از محبتتون .
مامان نیایش
12 تیر 91 20:27
وای مامانی شما معلمید ان شاا لله که موفق باشید همیشه باران جون قدر مامانی رو بدون تابستون خوبی داشته باشید کنار هم
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد