تابستانه
خب بالاخره میشه یه نفس راحت کشید و تابستان رو باور کرد . اسمش اینه
که معلمها اوایل خرداد تعطیل میشن و خوش میگذرونن . ما که تا بعد از بیستم
خرداد هم همچنان درگیر کارهای مدرسه بودیم . لیستها و کارنامه و لیبل و
تحویل وسایل و شرکت در نظر خواهی نسبتا دقیق و محرمانه درباره طراز دانش
آموزان بر اساس نمرات درسی ، یادگیری ، بروز خلاقیتها و احیانا دانش آموزانی
که از نظر یادگیری ، اجتماعی و یا خانوادگی دچار مشکلاتی هستند که میتونه
روی درسشون تاثیر بذاره .
البته این رتبه بندی و طراز فقط به این بهانه است که سطح کلاسها تقریبا برابر
باشه و معلم بتونه به دانش آموزان بهتر رسیدگی کنه . ناگفته پیداست که اگر
توی یه کلاس سی نفری ده دوازده تا دانش آموز از این دست باشه هم معلم
کلاس آزار بیشتری میبینه و هم دانش آموزان گرفتار ناگزیر توجه کمتری را
خواهند داشت . سطح درسی کلاس به ناچار افت میکنه و دانش آموز قوی تر
نمیتونه بیش از انتظار کلاس تواناییهایش رو امتحان کنه و پرورش بده . به نظرم
فکر خوبیه اگه درست و منطقی اجرا بشه و البته حتما محرمانه باقی بمونه تا
خدای ناخواسته برچسبی روی دانش آموز خاصی نمونه و دردسر ساز نشه .
طولانی شد .توی روزای آخر باران جون یه روز دیگه هم به مدرسه ما اومد و به
مامانش کمک کرد . چند تا عکس خوشگل هم به یادگار انداخت که در پایان این
نوشته میذارم . این روزا خیلی بانمک تر شده . مثل همیشه و خیلی زیبا از
جملاتی که از کارتون ها و کارته و ارتباطاتش یاد میگیره ،استفاده میکنه . امروز
وقتی خاله جون اومد تا با عرفان مراقب باران باشند ، هنگام خارج شدن از
منزل گفتم باران جون من دارم میرم . تو کاری نداری ؟ همون طور که مشغول
ساختن یه خونه خوشگل برای عروسکاش بود ، گفت : بله کار دارم . این که
خوشحالم که تورو دارم .
وای برگشتم و چند دقیقه دیگه بوسیدمش و بغلش کردم و چی بگم . از این
کارا زیاد میکنه و از این جور حرفا زیاد میگه دخترکم اما این که اونا رو در بهترین
وقت استفاده میکنه برام جالبه .
زیاد از خودش کلمه اختراع میکنه . وقتی با عروسکاش بازی میکنه گاهی در
پاسخ عروسکی به دیگری حرفی رو شروع میکنه و با همون آهنگ شاد یا پر
توقع وقتی کلمه کم میاره کلمات عجیب و غریبی به مم میبافه که برامون
خیلی جالبه . برای همه چیز حتی ظروف ، کوسن ها و حتی مدادها خاخر (
خواهر ) و برادر درست میکنه یا پدر و مادر و خاله و دایی میسازه . دستمال
کاغذی رو از توی محفظه نگهداریش در میاره و اونا رو کنار هم میذاره و در
پاسخ با اعتراض ما میگه این خاخرشه . باید پیش هم باشن . مداد رنگی های
کوتاهتر را از بالا با مداد بلندتر هم قد میکنه و میگه مداد زرده بچه مداد قرمزه
است و مادرش بغلش کرده . برای بازی خیلی به اسباب بازی نیازی نداره . هر
جا که باشه با هر چی حتی قوطی خالی کبریت یه بازی جالب و خانوادگی
درست میکنه . مدتیه که عادتش داده ام که خیلی اتاقش رو به هم ریخته ( به
قول خودش . میگه این جا رو چرا به هم ریخته کردی ؟ به ریخته کردن شده
واژه خودش ) نکنه و اگه میخواد با چند تا وسیله جدید بازی کنه قبلش اونایی
رو که نمیخواد جمع کنه . بیشتر وقتا جمع میکنه و البته گاهی هم میگه من
خسته میشم تو هم باید کمکم کنی .
با پدرش خیلی بازی میکنه . باغ وحش حیوانات اهلی و وحشی اش رو به خط
و پشت سر هم ردیف میکنه . توی خیال خودش یه قصه میسازه و هر جا لازم
باشه ، میگه بابا، بابای من میشه این شیره به دخترش بگه مثلا بیا بریم توی
پارک بازی کنیم یا . . .
تازگی گاهی یه چیزی میخواد که ما انجام بدیم یا بگیم و وقتی میگیم اینجا
نمیشه یا . . . میگه مثلنکی ( همه را با فتحه بخونید.)از بازی با پدرش خیلی
لذت میبره . چون پدرش صداشو وقتی جای حیوانات مختلف حرف میزنه ، عوض
میکنه و اونو به خنده میندازه . خیلی پر توقعه . طوری که گاهی بی جهت به
داد و فریادش میکشه و خسته مون میکنه . مثلا همین الان پدرش داشت
بشقابهای میوه رو می شست و باران گفت بابای من میشه بیای با حیوونای
من بازی کنی ؟ صدای پدرش اومد که اینا رو بشورم بعد میام و حالا باران داره
داد و فریاد و اعتراض میکنه که همون موقع که ازت خواستم باید میگفتی باشه
اومدم . چرا نیومدی ؟البته الان دیگه آروم شده و داره با پدرش بازی میکنه . بله
دیر وقته اما چه کنیم وقتی دو تا فوتبالی توی خونه داریم و چی بگم .
خدارو شکر میکنم به خاطر خانواده خوبی که به من هدیه کرده . برای همه
دوستان بهترینها رو از خداوند مهربان آرزو میکنم .