باران خانم این روزا
و اما درباره باران گل ما باید بگم که تا پایان سه سالگی دخترک ما هیچ علاقه
ای به تلویزیون ، کارتون و هیچ فیلمی نشون نمیداد اما بارها با اطلاعات
بامزه ای که درباره موضوع بعضی از فیلمها ، اسم افراد و تکرار دقیق بعضی
جملاتی که از نظر باران بانمک تر بود ، مارو غافلگیر میکرد. این روزا به بعضی از
کارتونا علاقه نشون میده و اونقدر تکراری میبینه که خسته مون میکنه . البته
الان هم متمرکز و پیوسته پای تلویزیون و یا کامپیوتر نمی نشینه اما خب
میفرمایند که فیلمش رو بذار ببینم . از مهروز پیر جکاپکی (بهروز پیر پکاجکی در
سریال زیر آسمون این شهر که عرفان جون cd اش رو تهیه کرده ) خوشش
میاد . البته به خاطر فرمایشات نامناسب یکی دیگه از شخصیتهای این سریال
باید کنترل توی دستمون باشه و گاهی درباره صدا مثل وزارت ارشاد عمل کنیم
این جور کنترل ها هم با نگاه کنجکاو و پر از سوال خانم همراهه که یعنی چه ؟
چرا تو همه اش اینجاش رو قطع میکنی ؟
کارتون عصر یخبندان و میکی موس رو خیلی دوس داره . قسمت اول کارتون
ماداگاسکار رو هم دوس داره . معمولا میگه اون که تولدش مبارکه رو بذار . یه
کارتون هم توی گوشی ام ریختم که به زبان اصلی و با زیر نویس فارسی و
انگلیسیه و باران جون گاهی که جایی باشیم و یکباره هوس کارتون دیدن به
سرش بزنه میفرمایند که کارتون Rio رو میذاری ببینم .
بسیار سوال میپرسه . وقتی با هر کدوم از ما حرف میزنه
باید حتما بهش توجه کنیم . اگه سوالی رو بی ربط جواب بدیم سریع نگاه
میکنه و میگه تو اصلا به حرفای من گوش نمیکردی . و اگه وانمود کنیم که
گوش میکرده ایم میگه پس این چه جوابی بود که به من دادی ؟ مگه من اینو
پرسیدم ؟
پدرش باید حتما شبا براش قصه بخونه . اونم نه یه کتاب . هر بار لااقل سه
چهارتایی باید بخونه . قصه همه کتابهایی رو که براش میخونیم دقیق میدونه .
اگه یه وقتی خواننده کتاب از سر تنبلی بخواد قسمتی رو حذف کنه بلافاصله
ایراد میگیره که نه تو اینجاشو نخوندی . و خودش قصه رو یادآوری میکنه. از
کتابای شعر بیشتر لذت میبره و از فیلم یا کارتونهایی که موسیقی و شعر داره
و در این مورد دقیقا برعکس من و عرفانه .
با بچه های کوچکتر از خودش خوش رفتار و مهربونه . پارسا (پسر عمو محمود و
اکرم جون ) رو خیلی دوس داره و اغلب هم وقتی از پارسا برای یه تازه وارد
میگه در ادامه معرفی پارسا جون اضافه میکنه که پارسای عمو محمود رو میگم
ها نه پارسای آقا عباس دوست بابا جون . اون یه پارساجون دیگه اس . گاهی
چند جمله ای هم درباره اون پارسا جون میگه . مدتی قبل یکی از دوستان
بسیار خوبمون ( دوستان همسری )به همراه خانواده خوبش برای مدت
کوتاهی به ایران اومدن و خوشبختانه و به لطف ژیلا جون و آقای عباس در
مهمونی منزلشون پس از چند سال دوستای خوبمون رو دیدیم . اونا یه پسر
بسیار شیرین و خوردنی دارن که اسمش نیکان هست . باران عجیب از نیکان
خوشش اومده و درباره اون شب و نیکان جزییاتی رو تعریف میکنه که ما شاید
به این دقیقی متوجه نشده باشیم . دیشب منزل مادرجون هم با پویا جون هم
کلی بازی کرد .رها دختر خواهر مریم جون رو هم خیلی دوس داره اونقدر که
بعد از اولین دیدارشون وقتی به خونه برگشتیم اسم یکی از عروسکاشو رها
گذاشت و خب میگه هها. بیشتر کلماتی رو که با ر شروع میشه با ه شروع
میکنه . البته بسیار روان و خوب حرف میزنه اما بعضی از کلمات رو این طوری
به زبون میاره. ( برای همه نی نی های نازنینی که درباره شون گفتیم و خانواده
های خوبشون بهترینها رو از خدای مهربون آرزو میکنم.)
مدتیه که به دلیل همین انتظارهای باران خانم تمرکز خوبی در هیچ یک از
مهمونی ها و گفت و گوها ندارم . گاهی بی ربط حرف میزنم . گاهی وقتی از
دیداری برمیگردم تازه متوجه میشم که چه بی دقت و شاید بی ادب بوده ام .
امیدوارم دوستان و اقوام و نزدیکانم منو ببخشند . به هر حال این هم دوره ایه .
هنوز خیلی خوب غذا نمیخوره . کم حجم و با فاصله . به ناچار سعی میکنم
برنامه ریزی شده باشه که لااقل از نظر تغذیای همه نیازهای بدن اونو بهش
برسونه. حمام کردن رو خیلی دوس داره . من هم سعی میکنم براش پر از تفریح و آرامش باشه .خوابش کمی بهتر شده . اما متاسفانه
ساعت خواب شبش
اصلامناسب نیست . کمی از قبل آرومتر شده .
در واقع به دو سال و نیم ابتدای زندگی
باران جون و شیطنتها و اذیتهای ناخواسته اش فکر هم نمیخوام بکنم . دو سه
ماه اول که مثل کابوسه برام . باورتون میشه خواب ابدا معنایی نداشت
راستش من هنوز هم یه جورایی کم خوابی و خستگی رو در وجودم احساس
میکنم . خوشحالم که یزرگتر و خانم تر شده اما تا کسی بچه ای با این نوع
رفتار نداشته باشه حرفای منو نمیفهمه . گاهی که از مامانا میپرسم یا بچه
های آروم رو میبینم با خودم میگم پس چرا باران این طوری نبود . شب بیداری
اصلا مهم نبود مساله این بود که باران یه لحظه آروم نمیشد . جیغ میزد و گریه
میکرد شنیدنی . با این همه فرزند عزیزه . همه بچه هی خوب رو به خدای
مهربون میسپرم . آرزو میکنم آینده خوب و روشنی در انتظارشون باشه !!! اما
خب چه طوری ؟ نمیدونم . امیدوارم یه روزی برای این که اونا رو به دنیا آوردیم
به ما خرده نگیرن .
خب من آرزوها و انتظارات زیادی از زندگیم داشتم که شد و نشد و نشد . اما
خب امیدوارم تقدیر با باران خانم بهتر کنار بیاد و به همون آینده ای که روزی
برای خودش انتظار و توقع خواهد داشت ، برسه .