بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

برای باران

نامه ای برای تو

1389/12/23 1:15
نویسنده : سودابه
1,620 بازدید
اشتراک گذاری

                                                                                                 

                                                                                                                                       برای دختر گلم                             

ساعت از نه شب گذشته و دارم برا ت یه نامه مینویسم. توهم داری با پدرت  بازی میکنی . او با لحن کودکانه و از زبان عروسکات با تو حرف میزنه و تو با همون صدای ظریف و شیرینت به او پاسخ میدی.گاهی میخندی .گاهی گلایه میکنی .گاهی یه طرفه ختم بازی رواعلام  و  میدون رو خالی میکنی و خب ناگفته پیداست که نازت رو میکشیم و خاطرت رو آسوده میکنیم و هر چه در توان داریم میذاریم تا دوباره لبخند مهمون لبهای تو بشه و باز خونه از صدای خنده هات جون بگیره.الهی که تا همیشه زندگیت سرشار از شادی و لبخند باشه.الهی که غم توی خونه کوچک دلت جایی نداشته باشه.

 وقتی قلم به دست گرفتم دلم میخواست یه نامه بنویسم که از میون واژه هاش لبخند تراوش کنه و با جملاتش بشه قصه یه شاهزاده خانم خوشحال و خوشبخت  توی  یه دنیای آرام و آزاد رو نوشت. قصه ای که آدم رو از زمین بکنه و تا اوج آسمونها بکشونه. داستانی که پر باشه از هوای خنک و زمین آرام و عطر گلای یاس و آواز قناریها. چیزی که شاید هنوز هم میتونه در این سن و سال مرا به عالم خیال مهمون کنه اما عزیزم ما همه مهمون یه دنیای بزرگ هستیم و در کنار همه این گلا و لبخندها و شادیها یه روی دیگه سکه رو هم میشه دید.

نمیخوام تورو از دنیا بترسونم . از آینده ،از زندگی ،اما چه کنم که زمینی ام و سالهاست که گرفتار کوچه پس کوچه های گاه  غریب  این دنیایی شده ام . گاهی لبخند زده و از شادی لبریز شده ام . گاهی اشک ریخته ام اما دروغ نیست اگر بگویم که در کنار همه خوشحالی هایم ، همیشه با هجوم بی موقع افکاری دست و پنجه نرم کرده ام که گوشه ای از دیده ها و شنیده های من از زندگی بوده است.از بچه های تنهایی که همیشه هستند گرچه گاهی دیده نمیشند و از یه گوشه نا معلوم میتونند به خونه آدمای خوشبخت سر بکشند و بی اختیار لبخند بزنند. لبخندی که فقط روی لبهاشون مینشینه اما همون دم فشار یه بغض رو در گلو حس میکنند. اشک جوانه میزنه ، سرازیر میشه  و از روی لبخندها میگذره و باز تصویرها تکرار میشند و تکرار میشند  و باز لبخند و بغض و اشک. هر بار هم یه چیزی بهونه شکفتن این احساسه . یکی پدرش رو از دست داده ، یکی سوگوار مادره . یکی توی خونه خودش غریبه اس .دیگری تشنه محبتیه که نیست. توی یکی از همین خونه ها و پشت یکی از همین دیوارها که من و تو رو از بقیه جدا میکنه ، شاید یه بچه داره از تنهایی اشک میریزه. یکی غصه مادر بیمارشو میخوره ، یکی صورتش رو با سیلی سرخ میکنه و دیگری در میان رفاه غوطه میخوره اما حسرت خونه های کوچک و والدین معمولی معمولی  اما مهربونی رو داره  که با بچه هاشون میخندند و با اونا اشک میریزند.

نمیخوام تلخ بنویسم . نمیخوام از تلخی های زندگی چیزی بدونی  اما خب این احساس در وجود منه . گاهی حس میکنم باید نگاه تو به زندگی عمیق تر از اون باشه که یه خونه آرام و یه رفاه نسبی و والدینی که در کنارت هستند ، تو رو خوشحال و راضی نگه داره . دلم نمیخواد این خوشی های ساده ، تو رو از واقعیت های زندگی جدا کنه.

آرزو میکنم حرفا و اشار ه ها و کنایه های من و پدرت رو درباره تک تک تصاویری که از زندگی برات قاب خواهیم گرفت ،درک کنی. آگاه بزرگ بشی با ذهنی  روشن و قلبی سرشار از مهربونی وبا بزرگواری و بی هیچ تردیدی ، عشق و آرامش و کلام خوش و حتی شاید شرایط راحت تری برای زندگی رو به دیگران هدیه کنی. میخوام آرزو کنم که یه روز مادر بشی و یه کلبه شاد و صمیمی برای خانواده ات بسازی اما پیش از اون میخوام حقایق زندگی رو با صبوری ببینی. نمیخوام برای این و اونی که قصه اش رو گفتم ،اشک بریزی . اشکها گرچه زلالند و دل تو رو آروم میکنند اما بچه های این سرزمین به چیزی بیش از اشک نیاز دارند . شاید به آینده ای رویایی  و روشن ، روزهای آفتابی و آسمون آبی و صدای آواز قناری ها و کوچه باغ های مست از عطر اقاقی ها که نفس نفس عشق و محبت و مردم داری رو به رهگذران هدیه دهند. چرا که نه ؟آینده برای توست و من آرزو میکنم تو فقط رهگذر کوچه باغهای زندگی نباشی . چراغی باشی که میتونه نور و رو شنایی رو به خونه های تاریک هدیه کنه و همون طور که میگذری ،دست افتاده ها رو بگیری . سنگها رو از جلوی پای خودت و دیگران برداری و با مداد رنگی هات ،آسمون رو آبی و همه مسیر این جاده رو ُسرسبز و دلپذیر نقاشی کنی.

برای نگاهت وسعت و واقعیت و برای دلت مهربونی و آرامش و برای زندگیت ،مفید بودن و موثر واقع شدن رو آرزو میکنم.

شادباش و دیگران رو هم مهمون سفره شادیهات کن.

تقدیم به بارانم

با عشق ،مادرت   سودابه

                                    

با آرزوی سلامتی و سعادت و شادکامی برای همه بچه های دنیا                

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان ملینا
20 اسفند 89 23:32
سلام مامان باران جون

نامه قشنگی نوشتی منم تو مسابقه شرکت کردم



من هم نامه زیبای شما رو خوندم (نامه مربوط به مسابقه ). آرزو میکنم دختر شیرینتون به سلامتی و به موقع متولد بشه و با امدنش شادی تازه ای رو به شما هدیه کنه.براتون آرزوی موفقیت دارم.


مامان فرشته
21 اسفند 89 10:50
سلام عزیزم خیلی با احساس نوشته بودی ........... یه غمی تو کلماتت موج می زد نمی دونم دارم اشتباه می کنم یا نه ........... به هر حال خیلی دوست داشتم متنت رو ......... به قول معروف از دل براومد بر دل نشست ممنون عالی بود پر از احساس


سلام سپاس از توجه و لطفتون .
مامان رادین
21 اسفند 89 16:18
سلام سودابه جون نامه خیلی قشنگی نوشتی طرح بالای نامه ابتکار خیلی جالبی بود امیدوارم سالها در کنار هم خوشبخت زندگی کنین اگه به وبلاگ من و رادین سر بزنین خوشحال میشیم باران رو ببوس


سلام سپاس از توجه و محبت شما. امیدوارم شما هم همیشه سلامت و خوشبخت باشید. با کمال میل
مامان مريم
21 اسفند 89 16:27
سلام عزيزم.با مطالب جديد در وبلاگ اشپزي ......و تربيتي اموزشي منتظرتم.حتما همه م طالب جديد و بخون جون جالبند راستي عزيزم بيا وب امير حسين و امير مهدي صداشونو گذاشتم. نامه ات خيلي زيبا و خودموني بود خوشم اومد.
مامان مريم
21 اسفند 89 19:53
سلام عزيزم.در مورد بي اشتهايي مطلب دارم تو وب فقط به ارشيو سر بزن.


سلام مطلب بی اشتهایی ات رو خوندم .ممنون خودم ازت خواسته بودم قبلا . بیشتر تاکیدم اون کم خوابی بود و اگه راه حل دیگه ای برای دومی پیدا کردی. بازم ممنون
مامان فرزانه
21 اسفند 89 20:05
سلام عزیزم نامه ات را به دخترت بده میدانی چرا چون او از کلماتت عشق به پدر و مادر را می فهمد و دلتنگی حسی است که هر کس در طول دوران زندگی اش با آن مواجه می شود عزیزم
مامان فرزانه
21 اسفند 89 20:11
عزیزم نظر قبلی اشتباه شد حرفات خیلی خوب و واقعی بود چون همیشه همه چیز خوب پیش نمی ره که باید با واقعیات زندگی هم کنار بیاد


سلام سپاس از محبتتون.
مامان شیما وحدیث
22 اسفند 89 1:26
خیلی نامتون زیبا بود .امیدوارم جزو برندگان باشی .


به ماهم سربزن عزیزم.






سلام از لطفتون سپاسگزارم .راستش من بیشتر از موضوع خوشم آمد و کار رو در جدول ثبت کردم تا اگه بشه از نظرات بیشتری مطلع شوم . با کمال میل . براتون آرزوی سلامتی دارم.







مامان آزاده
22 اسفند 89 9:23
سلام مامان باران نامه اي به باران رو خوندم بسيار متن خوب و پندآموز و سرشار از عشق و علاقه ي مادرانه اي بود كه آرزوي خوشبختي همراه با واقعيت هاي دنياي امروز رو براي فرزند خود دارند. موفق و شاد باشيد.
زری (مامان حانیه و زینب)
22 اسفند 89 23:30
سلام عزیزم نامه زیبا و با احساست رو خوندم امیدوارم باران محبت خدا در لحظه لحظه زندگیتان جاری باشد باران را ببوس منتظر پست بعدیت هستم


سلام و سپاس از توجه و لطفتون. من هم برای شما و خانواده خوبتون آرزوی سلامتی دارم.
مامان فرشته
23 اسفند 89 23:55
سلام سودابه جون ممنونم از نظر قشنگت چه کنم که دست خودم نیست چون اولی رو همینجوری تو هشت ماهگیم از دست دادم دیگه می ترسم بوسسسسس


سلام و آرزوی سلامتی برای شما و نی نی خوشگلی که به موقع و در کمال سلامتی متولد خواهد شد و بی تردید وقتی در آغوشش بگیری همه فکرای بد برای همیشه از ذهنت دور میشه. ان شاالله تا تولد نی نی دیگه هیچ مشکلی پیش نیاد و همیشه سلامت باشید.
مامان فرشته
24 اسفند 89 16:01
سلام عزیزممممممممممممم امشب خوش بگذره بوسسسسسسسسسسس
مامان فرشته
27 اسفند 89 12:07
بوس بوس
مامان فرشته
29 اسفند 89 18:15
بر ما سالی گذشت
بر زمین گردشی و روزگار را حکایتی
امید که آن کهنه رفته باشد به نکویی و این تازه بیاید به شادی
سال نو مبارک


سلام آرزو میکنم نی نی در کمال سلامتی متولد بشه و حضورش در این سال نو برایتان خیر و سلامت و خوشبختی رو به ار مغان بیاره.
محمدحسین عشق جاودان
1 فروردین 90 19:07
سلام .سال نو بر شما مبارک
مثل ماهي زنده مثل سبزه زيبا مثل سمنو شيرين مثل سمبل خوشبو مثل سيب خوشرنگ و مثل سکه با ارزش باشيد.


سلام و یه دنیا سپاس براتون بهترینها رو آرزو میکنم.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد