باز باران ...با عروسک
باران خانم ما همیشه برای رفتن پیش مامانی و بابایی و خاله خیلی خیلی
مهربون و آسمانیش اونقدر عجله میکنه که گاهی دیدنی میشه و کلی ما رو میخندونه.
وقت رفتن عروسکای دیگه خودشو کنار هم یه گوشه به ردیف میچینه و میگه :
عزیزم من باید برم مدرسه خداسس.
کوچکترین بی احترامی به عروسکاش به خصوص اونی که هدیه عرفان
جونه ،نابخشودنیه. دو سه هفته قبل مامانیش
عروسکش رو میندازه روی کاناپه . باران عروسک رو بغل میکنه با
گریه و غرولند میره به اتاق بابایی و پشت سرهم زیر لب میگه : مامانی
بد . دختر بد. آخه نانای من چکارت کرده بود؟
کار به جایی میرسه که مامانی عروسک باران رو بغل میکنه و ناز و
نوازش میکنه تا باران خانم از گناهش بگذره و آشتی کنه.
نا گفته نمونه که من و همسر و پسرم همیشه سپاس گزار والدین خوب و
مهربونم هستیم که با میل و رضایت از دخترمون و پیش از او از
پسرمون مراقبت میکرده و میکنند.خاله ثریای عزیز حتی شیفت
کاری اش رو به خاطر باران مخالف شیفت کاری من تغییر داده که
بتونه مراقب بارن باشه. یه دنیا سپاس و آرزوی سلامتی برای خانواده
عزیزم که همیشه در کنارم و همراه و پشتیبانم بوده اند و از هیچ کمکی دریغ
نمیکنند . تا یادم نرفته به نقش پررنگ دایی جون و مریم جون هم اشاره
کنم که خیلی به ما محبت میکنند و باران جون رو خیلی دوست دارند.
ناهارای هر روز رو اگه دایی نباشه ،باران به سختی میخوره . چون اصلا
دختر کم غذاییه ولی دایی جون به روش خودش دخترمون رو تشویق و به
او غذا میخورانه.
باران گلم باید بدونه که خانواده پدری اش هم اگه نزدیکمون بودند ،از
هیچ محبتی دریغ نمیکردند . خوشحالم که دخترم مادر جون و بابابزرگ بسیار
خوب و چند تا عموی خیلی خیلی مهربون و زن عموهای دوست داشتنی
و یه عمه مهربون داره ومیتونه در کنار خانواده بزرگش احساس خوشبختی کنه .
خدایا تو را سپاس