مهمونیه . . . مهمونی
دیشب منزل عمو محمود باران خانم بودیم . یه مهمونی عالی که با پذیرایی و
مهربونی عمو و زن عموی خوب باران برامون خاطره شد و می خواستم که با
گذاشتن یکی دو تا عکس از باران و پسر عموهاش ،برای او هم یه خاطره
تصویری خوب از شب قبل بسازم.باران خانم که موهاش حسابی بلند
شده و سپهر جون که کلاس سوم دبستانه و خیلی باهوش و خیلی خیلی هم مهربونه و
ما همگی خیلی دوستش داریم.
دایی جون و سپهر مهربون و پارسای گل که سوم اسفند امسال یک ساله میشه و تا دلتون بخواد ،شیرین و دوستداشتنیه.
چند شب قبل هم منزل دایی جون باران بودیم و از شیطنتهای باران
خانم چند تا عکس گرفتیم که تقدیم میشه.
یه چند تا چیز هست که باران عسل ما به محض ورود به منزل دایی جون و زن
دایی خیلی مهربونش ، یا بهشون سر میزنه و یا تغییرات مورد نظر خودش رو
درباره شون انجام میده. یکیش عروسکای کوچولو و تزئیناتیه که زندایی
خوبش روی لبه تخت میچینه و همونطور که میبینید . . .
گوشی عرفان جون و حساب و کتاب خیلی جدی باران خانم. البته به خاطر خطرات موبایل اول خاموشش کردیم.
و یه نگاه یواشکی
از این که تصاویر از نظر پشت زمینه همه یه شکلی هستند ، پوزش میخوام .
راستش از این دختر طلای ما به ندرت میشه عکس گرفت . در واقع اصلا
نمیشه یه عکس درست و حسابی از او گرفت.به هر حال از این فرصت
کوچولو استفاده کردیم . خب یادگاریه دیگه . تا بعد . . .