بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

برای باران

بدون شرح اما نه نمیشه که . . .

1391/1/20 9:39
نویسنده : سودابه
2,178 بازدید
اشتراک گذاری

 ل

 

ب

ب

ب 

 

این چیه ؟؟؟ چرا اینو اینجا گذاشتم ؟؟؟

حکایت داره .

چند روز قبل تلفنی با یکی از دوستانم صحبت میکردم . ایشون گفتند که

سودابه جون چرا یه سنجاق سری ، تلی ، گل سری چیزی به سر و موی این

دخترخوشگلت نمیزنی ؟ اگه حوصله خرید نداری من برات برم خرید .

گفتم عزیز دل ما  این دختری که شما در تصویر میبینی با آن چه که در واقع

وجود دارد تفاوتی از زمین دارد تا بلندای آسمان . با زر و زور و تزویر و قول و قرار

و عهد و پیمان و دست آخر خواهش و التماس راضی میشود که لااقل در زمان

خروج از منزل آراسته باشد اما شما کجایید که ببینید که این دختر نور چشم ما

به محض سوار شدن بر مرکب راهوارمان هر چه گل و بلبل و سنجاق و گردن

آویز هست به در آورده و خیلی که لطف کند و البت اگر این بنده در کنارش باشم

، آنها را پرتاب گونه به سوی مادر گرامی روانه میکند و این بنده هم در هوا آنها

را میقاپم . بماند که چه تعداد خرد و خراب و پاره شده و چه تعداد در این رفت و

آمدها گم و گور شده است . خوشبختانه طلاهای خانم بزرگ که همه هدیه

مامانی و بابایی و خاله جون و دایی جون و دو تا گوشواره هم هدیه عمو محمود

عزیز و خاله وجیهه خوبمان هستند، نیز باقیند  و این بنده گرچه نتوانستم  و

نخواستم طلایی برای خودم نگه دارم ، اما به چنگ و دندان هم که شده  در فراز

و نشیب روزگار

متعلقات ایشان را حفظ خواهم کرد تا فردا زیاده از آنچه که انتظارش را نداریم

لااقل چیزی نشنویم و خرده ای بر ما گرفته نشود . و القصه به سفارش دوست

عزیزم که مادر سه تا دختر جوان و نوجوان و نونهال هستند بر آن شدیم تا

نوشته ای با این تصاویر بنگاریم تا فردا این دخترک شیرین ما صدای مبارکش در

نیاید که : واه مامان جون چرا موهامو واسه عکس مرتب نکردی ؟ حالا من

کوچولو بودم و خانم بودم و توقعی نداشتم چرا شما برام از این جینگیل بینگیل

هانخریدید و . . .

این باشد خط و نشان و گواه ما که این بنده خدا از هر شکل و متناسب با هر

رنگ لباس بانو ،

سنجاق مو و گردن آویز و بدلیجات کودکانه در حد سن و سال ایشان

تهیه نموده ایم تا استفاده شود اما خب دیگر چه کنیم که این گونه شد و با این

حساب بنده گمان نکنم چیزی از این مجموعه که تنها قسمتی از آن را در تصویر

نشانده ام ، باقی بماند تا روی ماه نوجوانی دخترکمان را ببیند و ما هر سال باید

بخریم و بی خیال گم و گور شدنهای هر روزه شان باشیم . چاره ای نبود جز آن

که ماهم ترفندی بزنیم و عکسی بنشانیم و حکایت بنگاریم

که بعدها جمله اعتراض

آلود ایشان از دهان مبارک خارج نشده ، ما داستان را بی پایان رسانده و همه را

یک جا گفته باشیم .از آن سو نیز حکایت همچنان

باقیست اما دیگر زیاده عرضی نیست و شما را به خداوندگار دو عالم میسپارم .

ب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان سونیا
22 فروردین 91 11:13
زیبا حکایتیست اند احوالات باران خانم که بسیار شبیه حکایت ما و دخترکمان میباشد باشد که سر به راه شوند و گلی بر سر نهند و مارا سرفراز نمیاند این دخترکان زیبا رو


سپاس بی کران از این دعای خیر اما اگر و اما بسیار است تا خداوندگار چه خواهد.
عاشق باران
22 فروردین 91 13:07
ای وای یعنی این حکایت همچنان باقی خواهد بود؟؟؟ باران هم هر جور کش و گیره و تل که به سرش میزنم به دقیقه نکشیده در میاره فکر می کردم توی سن باران جون این مشکل دیگه حل میشه...


فکر میکردم این فقط مشکل ماست .پس اون دختر خوشگلای مرتبی که من بیرون از خونه میبینم با این حساب احتمالا یکی مثل باران ما هستند که در زمان مناسب مشاهده شون کرده ایم . یعنی همون ده دوازده دقیقه اول.
مهتاب
22 فروردین 91 23:51
خیلی جالبه این مشکل منم دقیقا با دخترم دارم خوب که دقت کنیم وخودمون جای اونها بزاریم کمی تحملش سخته بهتر سخت نگیریم


حالا که تعدادمون داره زیاد میشه انگار باید زیاد نگران نباشیم . مرسی از نظرتون عزیزم.
نوشين
23 فروردین 91 10:54
واااي چقدر اينا خوشگلن


سپاس اما اگه استفاده شون کنه .
مامان آيلا
24 فروردین 91 9:51
باران جون همی طوریش هم خیلی ناز و خوشگل نیازی به گیره و تل نداره .مامان به این هنرمندی مگه امکان داره تلی برا گل دخترش نگیره
عکسهای موزه هم جالبند من اولش فکر کردم کاشانه . ای جونم با اون راکتش خاله بیام بازی


این از لطف و مهربانی شماست . مرسی.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد