درباره باران خانم ما (قسمت دوم )
قبل از شروع باید بگم که این مطلب رو قبلا نصفه ونیمه نوشته بودم و حالا تکمیلش
کردم . به همین دلیل با خط زیبای نستعلیق نوشته شده.
باران گل مااز همون روزا ی شیفته بود و خوشبختانه هنوز هم به علاقه
منده.اغلب عروسکاشم با خودش میبره و و کلی با هم بازی میکنیم.از
خوشش نمیاد.از حموم هم که میاد ،یادش نمیره. براش مثل
بازیه . تا یپش از یک سالگی سرگرمی اش
این بود .خیلی دوست داره هر وقت کار خوبی میکنه براش
بزنیم و تشویقش کنیم. با عروسکاش خیلی مهربونه. نی نی که بود از تماشای عروسکای بالای تختش لذت میبرد.با اون توضیحاتی که درباره کم
خوابی و گریه های آن چنانی باران جونتا قبل از یک سالگی اش گفتم ُ
این عروسکا و موسیقی ملایم و کودکانه شون برای دقایقی باران گلی رو آروم
میکردند.گاهی که پدرش برایبه حیاط میره اغلب با اصرار همراهش
میشه و یکریز با او حرف میزنه . بعدها عروسکای دیگه اش جای اونا رو گرفتند.اون
روزا به پیشنهاد اطرافیان ناچار شدیم و رو امتحان کنیم شاید کمی
آرام تر بشه . خیلی از نی نی ها رو دیده بودم که با این چیزا آروم میشدن
و حتی براش بی تابی میکردناما باران هم مثل برادرش اصلا علاقه
و توجهی نشون نداد . فقط یه باراون هم چون ایمان جون اونو به هوس
انداخته بود یه امتحانی کرد . اون هم برای چند دقیقه و بعد همه چیز رو فراموش کرد.
گاهی خانم طلا رو با به منزل مادرم میبردم ولی از
وقتی راه افتاد دیگه نخواست که سواره بره و همیشه اصرار داره که خودش راه
بره.باران من خیلی با
احترام عروسکاشو میخوابونه . در صحبت با به قول خودش دختراش ، از کلماتی
استفاده میکنه که ما برای او استفاده می کنیم . : عزیزم لالا کن . بذار برات قصه بگم .
یکی بود . یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود . یه خاله سوسکه بود که . . . گاهی در حالی
که عروسکش رو در آغوش داره ، خوابش میره. .بعضی وقتا هم
دوست داره وقتی داره براش قصه بخونیم . و جالبه که حتی با وجود این
که به نظر میرسه همه دقت و توجه اش به نقاشی اش هست حواسش به
تک تک کلماتی که مامان یا بابای قصه گو میگن ُ هست .چند ماهیه که
با عالی صحبت میکنه. با زی اش با برادرش براش جالبه .نمیدونم شاید میخواد بشه.از کارای خونه به
علاقه منده.خیلی به
توجه داره و مدام میخواد که براش بخونیم . گاهی هم خودش دست به کار میشه و برای
عروسکش نازنین قصه میگه . هنوز هم به غذا بی علاقه اس و همیشه ظرف غذا رو
پس میزنه.هر صبح که بیدار میشه سراغ پدر و برادرش رو میگیره و وقتی من از خودش جواب میخوام میگه بابا رفته و عرفان جون رفته . اما گمون نمیکنم تصور درستی از این فضاها داشته باشه.خرید از رو دوست داره.از رفتن به هم خوشش میاد
واونجا کمی بهتر از خونه غذا میخوره.وقتی مامان یا بابا میکنند ، دوست
داره کنارمون باشه و نگاه کنه.
به علاقه داره اما زیاد وقتش رو با تلویزیون نمیگذرونه . در واقع توجه اش به
کارتون و برنامه های تلویزیون از یکی دو دقیقه بیشتر نمیشه. از کارتونهای مورد علاقه عرفانم بود و از کارتونهای مورد توجه باران که البته
دیگه یادشم نمیکنه. یکی از کارایی که هنوز دست از سرش برنداشته ، . براش
جالبه که با یه کلید این همه تغییر ایجاد میکنه.
توی حیاط مامانی اینا یه پیشی مدتیه که سر میزنه . البته بد عادت
شده . چون به خاطر باران خانم، ُمامانی و خاله هر روز باید مقداری گوشت و مرغ
برای پیشی بریزند. نمیدونم پیشیه چه شکلیه ؟ شاید ولی ورود باران رو میفهمه و بلافاصله حاضر میشه.خلاصه که دخترکم خیلی بلا شده .
کلی شهر بلده . قصه میگه . برامون دلسوزی میکنه و با همه خیلی مهربونه . خب تا بعد . . .