بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

برای باران

بخوانید و لذت ببرید

1390/1/10 2:53
نویسنده : سودابه
2,392 بازدید
اشتراک گذاری

Divider شکلک های شباهنگDivider شکلک های شباهنگDivider شکلک های شباهنگDivider شکلک های شباهنگDivider شکلک های شباهنگDivider شکلک های شباهنگDivider شکلک های شباهنگ

نمیدونم چرا این متن و ترجمه رو اینجا میذارم. شاید چون خیلی از خوندنش لذت برده ام  و خب  چون میخوام باران هم یه روز هر وقت که به قدر کافی عاقل و آگاه شد ،اونو بخونه.میدونم بی شک اینو قبلا خوندید اما خب احساسی که به این متن قدرت میده و در وجود اونه اونقدر میارزه که یه بار دیگه هم برای خوندنش وقت بذارید.کاش میشد بفهمم که خوندن این متن چه حسی رو در شما زنده میکنه یا دلتون میخواد بعد از خوندنش چی بگید یا...

 مهر مادري  

 My mom only had one eye. I hated her... she was such anembarrassment.
مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
She cooked for students & teachers to supportthe family.
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
There was this one day during elementary school where my momcame to say hello to me.
یك روز اومده بود دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره
I was so embarrassed. How could she do this tome?
خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟

I ignored her, threw her a hateful look and ran out.
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا از اونجا دور شدم
Thenext day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has oneeye!"
روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره
I wanted to bury myself. I also wanted my mom to justdisappear.
فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم . كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم یه جوری گم و گور میشد...
So I confronted her thatday and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't youjust die?!!!"
روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟
My mom did not respond...
اون هیچ جوابی نداد....
I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم .
I was oblivious to her feelings.
احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت
I wanted out of that house, and have nothingto do with her.
دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم
So I studied real hard, got a chance to go to Singapore tostudy.
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم
Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of myown.

اونجا ازدواج كردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی...
I was happy with my life, my kids and the comforts
از زندگی ، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم
Then one day, my mother cameto visit me.
تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من
She hadn't seenme in years and she didn't even meet her grandchildren.
اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو
When she stood by the door, my childrenlaughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.
وقتی ایستاده بود دم در بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا ، اونم بی خبر
I screamed at her, "How dare you come tomy house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"
سرش داد زدم ": چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟!" گم شو از اینجا! همین حالا
And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'mso sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out ofsight.
اون به آرامی جواب داد : " اوه خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر ناپدید شد .
One day, a letterregarding a school reunion came to my house in Singapore .
یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه
So I lied to my wife that I was going on a businesstrip.
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم .
Afterthe reunion, I went to the old shack just out of curiosity.
بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی .
My neighborssaid that she is died.
همسایه ها گفتن كه اون مرده
I did not shed asingle tear.
ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم
They handed me aletter that she had wanted me to have.
اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن
"
My dearest son, I think of you all thetime. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فكر تو بوده ام ، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،
I was so glad when I heard youwere coming for the reunionخیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا
But I may not be able to even get out of bed to see you.
ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم
I'm sorry that I wasa constant embarrassment to you when you were growing up.
وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم
 

You see........when you were very little, you got into an accident, andlost your eye.
آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی
As a mother, I couldn't stand watching you having to growup with one eye.
به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم
So I gave you mine.
بنابراین چشم خودم رو دادم به تو
I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.
برای من افتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه
With my love to you,
با همه عشق و علاقه من به تو

 

نمیخوام باور کنم که یه روز توی هر گوشه این دنیا ممکنه چنین اتفاقی افتاده باشه. نه نمیتونه راست باشه .شما هم باور نکنید چون اگه باورش کنید بعد باید از خودتون و خودمون و خودشون بپرسید که اونا رو از چی ساخته اند؟یا بپرسید که  پشت اون ظاهر انسانی آیا قلبی هم هست ؟...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خانه ای ساخته ام پر عشق
10 فروردین 90 4:20
سلام
خدا حفظش کنه براتون
دختر من وبلاگ داره اما این حرکت نی نی سایت خیلی جالبه



سلام از مهربانی و توجهتون سپاس گزارم . برای شما و محیای عزیز آرزوی سلامتی دارم.


پیام
10 فروردین 90 15:21
سلام سال نوی شما و نی نی کوچول موچولتونم مبارک
اینقد شما قشنگ از بچه هاتون حرف میزنین دلم میخواد زودتر بابا بشم
یعنی پدر مادر ما هم اینقدر مارو دوس دارن؟
ایشالا همیشه با وروجک بازی های کوچولوتون رو لباتون خنده باشه


سلام شک نکنید که همه پدر و مادرا عاشق بچه هاشون هستند . حالا در هرسن و سالی که باشند. تفاوتی اگه باشه فقط در گفتن یا نگفتن احساساتشونه.بعضیا احساساتشونو توی دلشون نگه میدارند. ان شااله که یه بابای خیلی خوب و مهربون برای فرزندان آینده تون خواهید شد.مرسی که به ما سرزدید.
تنهاترين تنها
10 فروردین 90 17:23
سلام
جالب واحساسي بود .ازخوندنش لذت بردم
دعوتيد به لووت
مقدمتان باران


سلام و سپاس از محبتتون.
sahel
14 فروردین 90 13:22
چه نوشته پر احساسی. البته از این اتفاقات بطور واقعی در همین ایران خودمون زیاد میفته. من اگر جای اون پسر بودم میمردم. خیلی خوب بود . ممنون
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد