سال 91
سال نو مبارک
یک سال دیگه هم گذشت . یه سال پیرتر شدیم اما خب در واقع یه سال چیز
یاد گرفتیم ، یه سال بیشتر از خیلیها که جاشون حسابی خالیه زندگی کردیم
و . . .
بازم مثل سال قبل و سالهای قبل ،این روزا دلگیر و غمگین و البته خسته
هستم . دلم میخواد بازم پدربزرگ عزیزمو یاد کنم که عزیزم بود و هنوزم اسمش
و یادش بی اختیار چشمامو خیس میکنه . یه چیزی گوشه دلم میجوشه و
میجوشه و همه جانم رو به آتش میکشه . گاهی از زندگی خسته میشم .
گاهی حس سنگین وظایفی که روی دوشمه آرومم میکنه که باید قوی باشم و
به رضای خداوند راضی . زندگی جریان داره و میگذره و میگذره و سهم هر
کسی لحظه ای نشستن لب این جوی هست و شاید لحظه دیگری نباشه .
چند روزی مونده به سال نو دختر بسیار جوان دوستمون به طرز مشکوکی
کشته شد . کمی قبل تردرگذشت پدر مریم جون و قبل از اون
پدر همسر محبوبه عزیزم .
خب مرگ هم قسمت جدانشدنی زندگیه و حقه و آرزو میکنم
که دست پر از این دنیا بریم
و چراغهای روشن بسیاری از خوبیها و محبتها و خیرخواهی ها روشن بگذاریم .
برای همه عزیزان از دست رفته هم آرزوی آرامش و آمرزش دارم .
امیدوارم امسال برای همه ما سال بسیار خوبی باشه و پر از اتفاقات خوب و
خبرای خوب و تغییرات نکو . برای همه شما دوستان عزیزم از خداوند مهربان
بهترینها رو آرزو میکنم .