بارانباران، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

برای باران

مهمان مدرسه مامان

  سه شنبه ها من دو ساعت کلاس دارم . از اونجا که قرار بود بعد از کلاس یکسره با بابا جایی بریم باران جون همراه مامان شد . دانش آموزهای مامان منتظر باران بودند . روی تابلو براش خوشامد گویی  نوشته بودند و کلی به باران محبت کردند . باران هم همه رو به یه کیک خوشمزه دعوت کرد . البته زحمت خریدش روسمانه جون کشید . خیلی خوش گذشت گرچه باران کمی بی قراری می کرد و نمیخواست بمونه . پیش از رفتن سه تا عکس هم توی مدرسه مامان گرفت . ببینید . بعد هم یه سر به فروشگاه شهروند زدیم . قصد خرید خاصی نداشتیم اما به نظر می رسه باران کلی خرید داشته .   ...
10 ارديبهشت 1391

شکلات برای مهمونیها و تولد .

    این دستور شکلاتیه که من درست میکنم و تو اونو خیلی دوست داری. برات مینویسم تا بعد از این وقتی به امید خدا خانم شدی تو برای من درستش کنی . من هم مثل تو این شکلاتو خیلی دوست دارم.حالا این دستورش. البته این   شکلات رو با نام شکلات موزاییک هم میشناسند اما من با اندازه های چشمی و به دلخواه ،گاهی موادش رو کم و زیاد میکنم . برای تهیه این شکلات اندازه نمیدم ولی ناگفته پیداست که بعضی از مواد در این شکلات هر چه بیشتر باشه، خوشمزه ترخواهد بود.مثل گردو . من از شکلات تلخ استفاده میکنم و خب معلومه که کیفیت شکلات بسیار مهمه چون طعم اصلی و غالب ، طعم شکلاته . دستور تهیه : ظرفی رو روی ...
3 ارديبهشت 1391

بدون شرح اما نه نمیشه که . . .

        این چیه ؟؟؟ چرا اینو اینجا گذاشتم ؟؟؟ حکایت داره . چند روز قبل تلفنی با یکی از دوستانم صحبت میکردم . ایشون گفتند که سودابه جون چرا یه سنجاق سری ، تلی ، گل سری چیزی به سر و موی این دخترخوشگلت نمیزنی ؟ اگه حوصله خرید نداری من برات برم خرید . گفتم عزیز دل ما  این دختری که شما در تصویر میبینی با آن چه که در واقع وجود دارد تفاوتی از زمین دارد تا بلندای آسمان . با زر و زور و تزویر و قول و قرار و عهد و پیمان و دست آخر خواهش و التماس راضی میشود که لااقل در زمان خروج از منزل آراسته باشد اما شما کجایید که ببینید که این دختر نور چشم ما به محض سوار شدن بر مر...
20 فروردين 1391

عکس

روز یازده فروردین ساعت دو نیم مقابل دبیرستان البرزتوی ماشین چشم انتظار اومدن عرفان جون بودیم .او که رسید ، به همراه هم به کاخ گلستان رفتیم . خیلی شلوغ بود . از شهرهای دیگر بازدید کننده های بسیاری اومده بودند . به خودمون گفتیم که ما هم عجب وقتی رو برای بازدید دوباره از کاخ گلستان در نظرگرفتیم ها.باران جون که بیشتر از فضای آزاد و گردش لذت می برد . ما هم کلی بلیط خریدیم که تعدادیش روی دستمون موند اما خب خوش گذشت .   این عکس از موزه مقدم  حس خاصی به من داد . ابزار و وسایل کار استاد  مقدم  رو نشون میده و اون کلاه که تقریبا در بیشتر عکسای موزه روی سرشونه . سفره هفت ...
15 فروردين 1391

دوخت و دوز

  با کمی تاخیر ، لباسی رو که برای باران بافته و دوخته بودم با الگوی بافت اون براتون میذارم . قسمت بافت ، قلاب بافیه و به بافت پولکی معروفه . خیلی زیبا در میاد . اینو برای باران عزیزم و برای مامانایی که دختر کوچولوی ناز دارند ، میذارم . البته از این نوع بافت برای شنل و کلاه و چیزای دیگه و در افراد بزرگسال هم استفاده میشه .   قسمت جلوی لباس - طرح بافت پولکی         و لباس بر قامت زیبای دختر گل ما     این هم الگوی بافت پولکی از یه سایت مرجع           عکس لباسی که من بافتم رنگ پریده و کم شباهت ب...
10 فروردين 1391

خانه مقدم

   روز دوشنبه هفتم فروردین ما به همراه خاله ثریای نازنین به موزه مقدم رفتیم . چند وقتی بود که من و همسر محترم در کمین فرصتی مناسب بودیم . چون خانه مقدم فقط تا ساعت چهار بازه و همه روزهای تعطیل و پنج شنبه و جمعه بسته است . عرفان جون هفته دوم فروردین باید در مدرسه اش حاضر میشد و خب اصرار من برای دیدن این جور جاها علاوه بر کنجکاوی و علاقه مندی خودم ، تاثیر خاصیه که ممکنه یکباره و در شرایط خاص و گاهی در بعض از مکانهای تاریخی ، هنری و . . . برای  افراد ایجاد بشه و من دلم میخواد عرفان رو در همه این شرایط خاص قرار بدیم شاید یکباره با دیدن یه چیز  یا یه مکان احساسی و میلی برای آموختن یه...
8 فروردين 1391

سال 91

سال نو مبارک   یک سال دیگه هم گذشت . یه سال پیرتر شدیم  اما خب در واقع یه سال چیز یاد گرفتیم ، یه سال بیشتر از خیلیها که جاشون حسابی خالیه زندگی کردیم و . . . بازم مثل سال قبل و سالهای قبل ،این روزا دلگیر و غمگین و البته خسته هستم . دلم میخواد بازم پدربزرگ عزیزمو یاد کنم که عزیزم بود و هنوزم اسمش و یادش بی اختیار چشمامو خیس میکنه . یه چیزی گوشه دلم میجوشه و میجوشه و همه جانم رو به آتش میکشه . گاهی از زندگی خسته میشم . گاهی حس سنگین وظایفی که روی دوشمه آرومم میکنه که باید قوی باشم و به رضای خداوند راضی . زندگی جریان داره و میگذره و میگذره و سهم هر کسی لحظه ای نشستن ...
1 فروردين 1391

اسفندانه

  درود و سپاس از دوستان عزیزی که به یاد ما هستند . ببخشید از این همه تاخیر .   باران عزیز ما توی این مدت به چند تا کارتون دیگه هم علاقه مند شده . راستش تا پایان سه سالگی اش هیچ توجه و اهمیتی به کارتون نمیداد . گاهی برای یکی دو دقیقه نگاهی می انداخت و دوباره سرگرم بازی و سوالات بی انتهاش میشد . وقتی به دیدن کارتون علاقه مند شد کمی نگران شدم . اما خب همون طور که قبلا هم نوشتم باران متن کارتونی رو که میبینه حفظ میکنه . با دقت و علاقه نگاه میکنه . اسم شخصیتهای داستان رو یاد میگیره و داستان یا قسمتی از اون رو در گفت و گوهاش استفاده میکنه . مثلا ده بیست روز قبل وقتی منزل مامانم بوده ضمن بازی یک...
19 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای باران می باشد